ای نام تو بهترین سرآغاز
نشسته بودم و مست تفعل دیشبی بودم که حافظ بر احوال ناخوشم ساخته بود ؛ در اوج کلام استاد شجریان در قطعه ی دل مجنونش غور می خوردم که به یاد فکر قدیمی ام افتادم که چرا هنوز یک وبلاگ ندارم.
با همه ی نقشه و برنامه ای که برای این وبلاگ داشتم ، تصمیم گرفتم در همین احوال خوش ، از حافظ مستخیر شوم ، چنین بر دل خسته ام شوری برآورد که لحظه ای درنگ نکردم و سایت را ایجاد کردم؛ و اما تفعل چنین بود:
فاتحهای چو آمــــــدی بر سر خستهای بخوان لـــب بگشا که مـــــــــیدهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود گو نفســــــــــــی که روح را میکنم از پی اش روان
ای که طبیب خستهای روی زبـــــــان من ببین کاین دم و دود سینــــــــــــهام بار دل است بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت همچو تبم نمیرود آتــــــش مهر از استـــــــــــخوان
حال دلم ز خال تو هست در آتشـــــــش وطن چشمم از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان
بازنشــــــــــــــــان حرارتم ز آب دو دیده و ببین نبـــــض مرا که میدهد هیچ ز زنـــــــدگی نشان
آن که مدام شیشهام از پی عیش داده است شیـــــشهام از چه میبرد پیش طبیب هر زمــــــان
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شـــــــــــــربتم تــــرک طبیب کن بیا نسخــــه شــــــربتم بخـــــوان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود گو نفســــــــــــی که روح را میکنم از پی اش روان
ای که طبیب خستهای روی زبـــــــان من ببین کاین دم و دود سینــــــــــــهام بار دل است بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت همچو تبم نمیرود آتــــــش مهر از استـــــــــــخوان
حال دلم ز خال تو هست در آتشـــــــش وطن چشمم از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان
بازنشــــــــــــــــان حرارتم ز آب دو دیده و ببین نبـــــض مرا که میدهد هیچ ز زنـــــــدگی نشان
آن که مدام شیشهام از پی عیش داده است شیـــــشهام از چه میبرد پیش طبیب هر زمــــــان
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شـــــــــــــربتم تــــرک طبیب کن بیا نسخــــه شــــــربتم بخـــــوان
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:57 توسط عمادالدین ( عماد ) عظیمی
|
همه از دست غیـــــــر ناله کنند