هفت ويژگي انسان معنوي(پاره اي از گفت و گوي دين معنويت عقلانيت) اثر استاد مصطفي ملكيان و نقدی بر آن

اولين ويژگي انسان معنوي اين است که «چه بايد بکنم؟» اولين مساله زندگي اوست و هر مساله ديگري غير از «چه بايد بکنم؟» تنها زماني برايش اهميت مي‌يابد که حل آن در پاسخ اين سوال تاثير داشته باشد. به ميزان تاثيري که حل هر مساله ديگري در حل اين مساله «مادر» دارد براي آن مسايل اهميت قايل است و به آنها مي‌پردازد. اگر مسايلي باشند که حل آنها در حل مساله «چه بايد بکنم؟» هيچ تاثيري ندارد، اصلاً به آنها نمي‌پردازد. حتي اگر مي‌پردازد به اين‌که آيا خدايي هست يا نه، آيا زندگي پس از مرگ هست يا نه و آيا جهان متناهي است يا نامتناهي، نظام جهان اخلاقي است يا نه و ....


نکته
دوم اين‌که زندگي انسان معنوي اصيل است، عاريتي نيست. زندگي اصيل يعني زندگي‌اي فقط بر اساس فهم و تشخيص خود. بنابراين، در اين زندگي تقليد، تبعيت از افکار عمومي‌، تحت تاثير هيجانات عمومي ‌قرار گرفتن، تعبدهاي بلادليل و ... وجود ندارد و انسان فقط بر اساس عقل و وجدان اخلاقي خود زندگی می‌کند هرچه را بر اساس عقل و وجدان اخلاقی، درست تشخيص داد به آن عمل مي‌کند وگرنه آن را پس مي‌زند.


ويژگي‌هاي
سوم انسان معنوي آن است که به کل جهان هستي رضا داده است، از جمله به درد و رنج‌ها و شرور اين جهان. در عين اين‌که همه تلاش خود را براي بردن امور به سمت و سوي نيکوتر انجام مي‌دهد، به کل نظام هم رضا داده است. درست مثل اين‌که شما کل خانه‌تان را دوست داريد، اما البته اگر آجري در آن ميان لق شد يا شکست، سعي مي‌کنيد آن را بر جاي خود بگذاريد.

ويژگي
چهارم اين‌که براي انسان معنوي بسيار مهم است که امور تغييرپذير را از امور تغييرناپذير تفکيک کند، تا تمام هم و غم خود را صرف امور تغييرپذير کرده و با امور تغييرناپذير کلنجار نرود. آن‌گاه در ميان امور تغييرپذير هر کدام را به بهترين صورت تغيير مي‌دهد.

ويژگي پنجم انسان معنوي اين است که تفاوت‌ها را کاملاً هضم کرده و پذيرفته که خود با تمام انسانهاي ديگر متفاوت است. اين مساله را هم به لحاظ اخلاقی و هم به لحاظ روانشناختي پذيرفته است.


ويژگي
ششم اين است که انسان معنوي با هيچکس مسابقه نمي‌دهد. فقط با خودش مسابقه مي‌دهد. اين مسابقه هم در سمت و سوي خاصي قرار دارد. متاسفانه من و امثال من که انسان معنوي نيستيم اولاً در تمام زندگي مشغول مسابقه دادن با ديگرانيم و اين مسابقه هم در «داشتن»‌هاست. انسان معنوي اما هميشه خود را فقط با خودش در حال مسابقه مي‌بيند و آن هم نه در «داشتن»‌ها بلکه در «بودن»‌ها. آن‌گاه نتيجه اين مي‌شود که مدام از خود مي‌پرسد: آيا من بهتر از اين که هستم مي‌توانم باشم؟ اگر نمي‌توانم باشم معلوم است که از امور تغييرناپذير است. اگر مي‌توام بايد با خود مسابقه بدهم و همين طور به طور متوالي از خودم پيش بيفتم. چنين انساني طبعاً چون با کسي رقابت ندارد واجد دو ويژگي احسان و تواضع با دو معني پيش گفته، مي‌شود.

ويژگي هفتم انسان معنوي اين است که در مقام نظر حقيقت‌طلبي، در مقام عمل عدالت‌طلبي و در مقام احساس و عاطفه نيز عشق‌ورزي پيشه کرده است. اين به نظر من شروط و حدود لازم است، اما ممکن است موارد ديگري هم باشد.

ادامه نوشته

شاهدان خاموش

شاهدان خاموش نام استدلالی است که شنیدنش ، خالی از لطف نیست. عزیزی از من درخواست کرده بود که با گذاشتن فرصت 20 دقیقه ای ، نظرم را برای ایشان ارسال کنم.

فایل شنیداری شاهدان خاموش


فلسفه شمشیر دو لبه است و می تواند گاه با منطق و گاه با سفسطه همراه شود. استدلال شاهدان خاموش در محتوا دارای اعتبار و در متن دچار تشویش هایی است. ظاهرا منطق خود استدلال در قالب دلایل خود که غالبا صحیح به نظر می رسد ، سعی در القای عمدی یا سهوی مطالبی ناثواب را که اساس هستی را زیر سوال می برد ، بهره می گیرد.

عنصر تاکیدی و تذکیری مقاله که ذهن مخاطب را با خود درگیر می سازد ، کلمه ی "شانس" بوده و برای مخاطب این مفاهمه را پدید می آورد که عناصر شکست و پیروزی انسانها در تاریخ با این مقوله همراه بوده است ، حال آنکه پذیرفتن این کلمه به معنای رد نظام عللی و معلولی در جهان است ، پس در نظام بی علت و معلول ، استدلال معنا ندارد ، چون استدلال ، ساخت یافته از چند منطق و آفریننده ی یک نتیجه است ، در حالیکه اگر نظام آفرینش دارای نظام عللی و معلولی نباشد ، پس اصلا چیزی به نام استدلال وجود ندارد.

اما بهره گیری از از عنوان تازه ی "شاهد خاموش" می تواند راهگشای بسیاری از مشکلات پیشروی برای در نظر گرفتن راه حل های بهتر و جامع تر گردد.

پایان سخن آنکه به نظر می رسد ، علی رغم آغاز خوب استدلال در معرفی عناوینی که ممکن است در بررسی هر موضوع دیده نشود ، پایان سخن در ارتباط دادن عنصر شانس به کسب موفقیت و علت شکست ها ، نا مانوس است


مسئولیت خطیر مسئولین


محضر مقام رهبری

سلام علیکم

حتما همانند همه ی مفسران متمایل به نظریات و منویات جنابعالی ، علت عدم پاسخ گویی ولو به تصدیقه ی دریافت نامه های ارسالی از سوی حقیر و دیگر اقشار به خصوص از آغاز دوران رهبری جنابعالی تاکنون خلاف منش پیامبر اعظم(ص) و امیر مومنان ،علی (ع) که می باید سرمشق و الگوی همه ی ما باشند  را حجم انبوه نامه ها و تغییر دنیای کوچک دیروز به وضعیت حال و سپارش موضوع به دفتر خود تلقی می فرمایید.

مستحضرید که مرحوم استاد معزز جنابعالی که اگر حداقل منشی متفاوت و بعضا مخالف با ایشان داشته اید ولی از حیث الگوی عملی به عنوان قائم مقام رهبری و مرجع دینی دارای مراجعات بعضا بیشتر نیز در برخی از اوقات نسبت به شما بوده اند و هیچگاه حتی ولو به پاسخی چند خطی به نوجوانی نیز دریغ نداشتند . مرحوم منتظری(ره) اختلاف دیدگاهی خود با مرحوم امام را ناشی از اهمیت دادن به همین نظرات می دیدند و فارغ از  عقبی و اخری هر یک از این دو مرجع متوفی ، تمسک ایشان در عین سخت بودن پاسخ به تعدد مراجعات در دنیای حاضر ، نشان از عملی بودن این تمسک را نشان می دهد.

ادامه نوشته

زندگی یعنی چه

شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم

زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی در همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم

فارغ از زیبایی توازنی و تعبیری سهراب در تعریف مهمترین معلوم ملموس ذهن بشر یعنی "حیات و زندگی" که در آن دیگر تعابیر مجهول و معلوم شکل می گیرد ، شعر "زندگی" سهراب نیز چون دیگر آثار او ، آدمی را با ساده ترین مفاهیم ملموس بشری به سوی حقیقتی پرمعنا سوق می دهد. سهراب با تعابیر ساده اما در تلمیحی ویژه به جریانات و خلجانات روحی و رفتاری پیرامون خویش ، تعبیری را که برای بسیاری از انسانها فقط به دم و بازدمی محدود مانده است به تصویری روشن از ازلیت و ابدیت مستغرقی که در آن واژه ها و حرف ها و گفتارها معنای دیگری می گیرند ، تبدیل می کند و این واژه ی چند حرفی را اگرچه در مقابل بزرگی به صفرهایی مزین می کند که در مقابلش بی ارزش است ولی آنرا به واسطه اش به هزاران واژه، بسط می دهد.

 

 

ادامه نوشته

غرور

بودا به دهی سفر كرد ...

زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد.

كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید !

بودا به كدخدا گفت : یكی از دستانت را به من بده !!!

كدخدا تعجب كرد و یكی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.آنگاه بودا گفت : حالا كف بزن !!!

كدخدا بیشتر تعجب كرد و گفت: هیچ كس نمی‌تواند با یك دست كف بزند ؟!!

بودا لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این كه مردان دهكده نیز هرزه باشند.

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی

                                                هر لحظه به دام دگری پا بستی

گفت شیخا ، هر آنچه گویی هستم

                                                اما تو هر آنچه می نمایی هستی

معصوم فرمود ، از نشانه های مومن آن است که خود را از دیگری بالاتر نداند. اما آنچه که امروز جامعه ی دینی دیروز و شکل گرفته بر محور ایمان ما را تهدید می کند و حال و احوال معصومانه ی پیر و برنای ما را به یغمای بی خیالی از دین و آموزه هایش می برد ، همین داستان فخر متدینان ماست. تقریبا بیش از نیم یا حتی حدود 70 درصد از مجموعه ی همکاران و دوستانی را که می شناسم ، کمیتی را در دین می لنگند ، یا بر حدودات قاصرند و یا از معروفات غافل ، اما پیشینه شان یا از نطفه ی مذهبی روییده و یا احوالشان در منبر و مسجد گذشته ، لیکن امروز چون آهویی سرگشته ، از شکارچی می گریزند.

معدود عالمان و عامرانی از پیروان آدم تا خاتم المرسلین را می توان یافت که ماموری مسلوب از پندارها و وسائس خویش و مسحور به تعلیم سترگان محضوض یافته در ظرف معنا باشند ، چه آنکه تصلیب مسیح ، گوساله سامری ، سقیفه ، عاشورا و دهها کج روی پیروان راستین یک مکتب در فواصلی کوتاه از درک زندگانی مردان آسمانی ، نشان از این واقعیت دارد که "غرور" از دینداری ، بزرگ ترین راه زایل کردن داشته های دینی خود و عاملی برای کشانیدن دیگران در این منجلاب است ، تا آنجا که بنا بر قول تفسیر عظیم المیزان ، آیه ی 120 سوره ی نساء در رد فخر فروشی اهل ایمان نازل آمده است که:

يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلاَّ غُرُورًا   

دلا غافل ز سبحانی چه حاصل

اسیر نفس شیطانی چه حاصل

بود قدر تو برتر از ملائک

تو قدر خود نمی دانی چه حاصل

 

 

 

 

 

 

مدعا از سخن تا عمل

چند سال پیش و از زبان یکی از چهره های نامدار اصلاح طلبی – روشنفکری در خصوص شخصیت چهره های محوری اصولگرایی – حکمرانی که با برداشت های شخصی که از دین ، خدا و معنویت دارند ؛ مستوجب اعمالی می شوند که باید شرح آن را در زمره ی شنیع ترین رفتارهای حاکمان با مردمان زمان خود دانست ، مقاله ای را می خوانم.

زیباکلام می گفت که شخصا با چهره هایی نظیر شریعتمداری(مدیرمسئول کیهان) و صفار هرندی(وزیر فرهنگ دولت نهم) آشنایی دارد و از رحیم القلب بودن ایشان چنان مطمئن است که تصویری از قطره اشکی بر گوشه ی چشم ایشان در هنگام زمزمه آیه الکرسی روزانه بر ذهن دارد؛ ولی برداشت های آنان از دین ، دنیا ، مادیات و معنویات از آنان چهره هایی ساخته است که سلف یا کالبد همیشان ، بسیاری را به جرم ضدیت فکری با آنچه را که ایشان و موالیشان از دین و مبانی آن می انگارند ، به طرد ، توهین ، افترا و گاه زندان و چه آنکه اعدام و ترور می سپارند.

وقتی در کودکی و نوجوانی به حکایتی از شرح احوال بزرگان یا بیتی زیبا و آیتی شگفت آور در قضای روزگار بر می خورم ، قصد نیل به آن  مسیر در زندگی آتی خویش را نشانه می رفتم ، اما در کنار هر آبی ،چاهیست که اگر حواست نباشد در قهقرای آن غرق می شوی.

مخاطب را نمی دانم اما خود گرفتار درد ضعف  زدودن زنگار از دل و استغنای آن به تلمیحی از احوال مشایخ و زهادی هستم که عاشقانه به عرفان متعالی رخ نمایانده و ملکت دنیا را به حلاوت روی دوست به پشیزی فروخته اند .

ز دست دیده و دل هر دو فریاد   

                                                   که هر چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش زفـــولاد    

                                                      زنم بر دیده تا دل گـــردد آزاد

آی دشوارست این مسیر که هرگاه که عزمت را برای رسیدنش جزم کنی ،  مسیلی می بینم دلربا که چشم بصرت آنرا نعمت و چشم بصیرت آنرا نغمت می داند.آی بی رحم است این راه که در خود باید از شیرین ترین لحظه هایی که عمری در فکرش بودی بگذری . آی بی تابت می کند وقتی می بینی بر سر ارزش ها باید از کنار لرزش ها بگذری ، بگذری از نامت ، از غرورت ، از مالت ، زندگی ات تا بشوی تازه جنید و شیخ حسن خرقانی و که و که ، که اگر بخواهی عین القضات شوی و حلاج که باید از جان شیرین بگذری.

و بگذریم از این احوال که بر سر ما این حکایت برآورد که:

هر چه گفتیم جز حکایت دوست                          

در همه عمر از آن پشیمانیم

سعدیا بی وجود صــــــــحبت یار                         

                                                   هـــــمه عالم به هیچ نستانیم

 

حسین مظلوم تاریخ

حضرت آيت الله آقاي حاج شيخ وحيد خراساني ( دمت عزه)

سلام عليكم 

سابقه ي تحكيم و الحاح شما بر برگزاري مراسيم عزاي ائمه اطهار در سالهاي اخير كه حتي بر اختلاف اشكار جنابعالي با علماي متقدم و متاخر بر سر ًقمه زني ً پيش رفت مورد ذكر اغلب محافل مباحثه در اين قبيل موضوعات بوده و هست . حقير نخ گليم كوچكي از اقيانوس بيكران علم و درياي بزرگ دانش جنابعالي هم نيستم وخود را محق در اين مجادله نمي دانم اما به قدر فهم كوچكم مطمئن هستم آنچه را كه به واسطه ي تاكيداتتان در پاسداشت مقام ائمه در اين محافل مي گذرد ، نه به ايمان كسي افزوده و نه دوايي بر تقرب بر منش ايشان بوده است.

آلات موسيقي و سبك هاي موسيقايي پاپ ، اصطلاحات كوچه و بازاري ، كلمات سخيف و  كوچك عشق بازي هاي بازاري ، شيهه كشيدن هاي نامرسوم زنانه ، شكسته شدن نام مقدس امام به كلمه ي نامأنوس ًحوسونً ، به راه افتادن رقابت در ارائه سبكهاي جديد نوحه و سينه و غيره و دهها راه و روشي كه حسين(ع) را در پس پرده هاي ظاهرين دنيا مغفول ساخته و درس ايثار و گذشت و فتوت را كمرنگ مي كند ، حاصل برداشت ناصوابي است كه عده اي در اثر بي خبري سهوي يا عمدي شما در اشاعه و حرارت هرچه بيشتري را كه جهت عزاي ائمه امر كرده ايد ، به وجود آمده است.

حضرت آيت الله

دلمان خوش بود كه شاگردان مرحوم خوئي مشي اعتدال را طالعه ي بيرق دين سازند تا دين را بسازند ولي ظاهرا جماعت سلفين شيعه از عصر حاضرين تندرو تر ، دين را به محاق تظاهر كشانده اند

حضرت آيت الله

ان في قتل الحسين(ع) حراره في قلوب المسلمين ، لن تبرد ابدا

اما ظاهرا اين قول از رسول اكرم براي شما مكفي نيست و چون بر گمان خود آنرا در ورطه ي خطر مي بينيد از امت مسلم ، تصنعش را طلب مي كنيد 

حضرت شيخ ، مطلع باشيد كه من در خارج از آن پرده اي كه شما و ديگر همكنان دور تا دور خويش ساخته ايد ، دختران و پسراني را ديدم كه نه تنها از نظر ظاهر با آن چهره هايي كه دين دار مي خوانندشان هيچ شباهتي نداشتند ، چه بل آنكه اهل نماز و روزه چه مطلقاً و چه مجملاً هم نبوده و نيستند ، اما مطمئنم كه مسلمانند چون آتش عشق حسين را در دل دارند و در اين قبيل از نوگرايي كه در پي چراغ سبز شما بر دين به بدعت رفته است بيزارند

حضرت آقا

امر بفرماييد كه در كنار اين شور و هيجان ها ، حسين فراموش نشود

إن أُرید إلاّ الإصلـح ما استطعت و ما توفیقی إلاّ بالله

نیت اصلی کشف حجاب چه بود

ایمیلی به دستم رسید با متن زیر:

رضا شاه پهلوی در 17 دی ماه 1314 کشف حجاب را رسما اعلام کرد و در مراسمی که در جشن پایان تحصیلی دختران در دانش سرای مقدماتی تهران بر گزار شد چنین سخن گفت:

 «بی نهایت مسرورم که می بینم خانم ها در نتیجه دانایی و معرفت به وضعیت خود آشنا و به حقوق و مزایای خود پی برده­اند،همانطور که خانم تربیــت اشاره نمودند، زنهای این کشـــــــور به واسطه خارج بودن از اجتماع نمی توانستند استعــــداد و لیـــاقت ذاتی خود را بــروز دهند بلکه باید بگویم که نمی توانستند حق خود را نسبت به کشور و میهن عزیز خود ادا نمایند و بلاخره خدمات و فداکاری خود را آنطور که شایسته است انجام دهند و حالا می رونـــد علاوه بر امتیـــاز برجستـــه مادری که دارا می باشند از مزایای دیگر اجتماع نیز بهره مند گردند.

مــــا نباید از نظر دور بــداریم که نصف جمعیت کشور ما به حساب نمی­آمد یعنی نصف قوای عامله ی مملکت بیکار بود. هیچوقت احصائیه از زنها برداشته نمی شد مثل اینکه زنها یک افراد دیگری بودند و جزو جمعیت ایران به شمار نمی آمدند، خیلی جای تاسف است که فقط یک مورد ممکن بود احصائیه زنها برداشته شود و آن موقعی بود که وضعیت ارزاق در مضیقه می افتاد و در آن موقع سرشماری می کردند و می خواستند تامین آذوقه نمایند.

من میل به تظاهر ندارم و نمی خواهم از اقداماتی که شده است اظهار خوشوقتی کنم و نمی خواهم فرقی بین امروز با روزهای دیگر بگذارم ولی شما خانمها باید این روز را یک روز بزرگ بدانید و از فرصت هایی که دارید برای ترقی کشور استفاده کنید.

من معتقدم که برای سعادت و ترقی این مملکت باید همه از صمیم قلب کار کنیم.

ولی هیچ نباید غفلت نمایند که مملکت محتاج به فعالیت و کار است و باید روز بروز بیشتر و بهتر برای سعادت و نیک بختی مردم قدم برداشته شود.

شما خواهران و دختران من، حالا که وارد اجتماع شده­اید و قدم برای سعادت خود و وطن خود بیرون گذارده اید. بدانید وظیفه­ی شماست که باید در راه وطن خود کار کنید، شما تربیت کننده­ی نسل آتیه خواهید بود، انتظارمان از شما خانم های دانشمند این است که در زندگی قانع باشید و کار نمائید و از تجمل و اسراف بپرهیزید.»

             

و اما پاسخ من:

ادامه نوشته

مسمای نام نهادن روز ولادت حضرت معصومه (س) به عنوان روز دختر

در احادیث داریم که هر گاه خواستید زیارت حضرت زهرا(س) را بنمایید به زیارت حضرت معصومه بروید.

نقل است که شاه سعودی که در ایران به سر می برد برای همنشینی و دیدار با آیت الله بروجری(ره) مرجع بزرگ تقلید شیعیان جهان ابراز تمایل کرد ولی ایشان از به حضور پذیرفتنشان در قم طفره رفته و در پاسخ مریدان برای عدم این دیدار ، آن را به علت عدم اعتقاد پادشاه سعودی به زیارت حضرت معصومه در جریان سفر به قم دانستند که  قاعدتا نمی خواستند مستوجب پدید آمدن این برحرمتی گردند

عدم ازدواج حضرت را به دلیل قحط مردی همتراز مقام ایشان در عالم وجود برای همسری ایشان دانسته اند و  یقینا نیز شخصیتی چون ایشان که زیارت مضجع مطهرش با زیارت بانوی بی نشان عالم همتراز است را باید مردی چون مقام علی ابن ابیطالب همسان ایشان پدید می آمد تا فخر دامادی چنین دردانه ای را بر پیشانی زند

ذکر القاب و نسب ها و سبب ها و حتی جنسیت ها فقط ویژگی بازشناخت انسانها از یکدیگر و دلایلی همچون توالی نسل ، تفاوت عصر و بهانه ی بزم و دهها علم ناشناخته و یا کشف شده ی بشر را به همراه دارد، همچنان که قرآن می فرماید:

یا أیُّهَا النّاسُ إِنَّا خَلَقناکُم مَن ذَکَرٍ وَ أُنثَی وَ جَعَنَاکُم شُعُوباً وقَبَائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَاللّهِ أَتقَاکُم إِنَّ اللهَ عَلیم خبیر(سوره حجرات،آیه 13(

کوتاه سخن آنکه ، نام نهادن روز ولات ابوالفضل العباس به نام روز جانباز ، زینب کبری روز پرستار ، امام حسین روز پاسدار ، امام حسن هفته ی اکرام و دهها عنوان اینچنین فقط برای تجلیل خوبان عالم در کنار برگزیدگان الهی است و گرنه :

چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز        

سوز خواهم سوز با آن سوز ساز

آتشی از عشق در جان بر فروز         

سر بسر فکر و عبارت را بسوز

عاشقان را هر نفس سوزیدنیست         

بر ده ویران خراج و عشر نیست

  در درون کعبه رسم قبله نیست         

چه غم از غواص را پاچیله نیست

 

پیامبر چهره ی رحمانی انسانیت

انتشار فیلم موهن در خصوص پیامبر عظیم الشان اسلام در کنار حوادث دیگری که در چند ساله ی گذشته در خصوص وهن جناب ایشان در دنیای پر رمز و راز کنونی و در دهکده ی جهانی اطلاعات رخ داده است ، بار دیگر لزوم شناخت این دُرّ زیبای بشریت را به انسانها نوید می دهد . این واقعه به خصوص برای جوانان نوپا و مستغرق در دنیا تکنولوژی روزگار نوین ، فتح بابی است تا با این تلنگر بدخواهان به شان والا و چهره ی رعنای ایشان توجهی دوباره نشان دهند ، چه آنکه:

عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

محمد کودک یتیم مانده عبدالله که چهره ی درخشان و سیرت و ضمیر صافش اگر مختوم به پیامبری نمی گردید نیز وجودی بود بی بدیل در زمان خویش ، چه آنکه او برگزیده ی خدیجه بود ، ثروتمند قریش و از بزرگان شبه جزیره و دردانه ی ابوطالب بود ، بزرگ مکه. حتی بدخواهانی که سال ها پس از اعلان رسالتش با او جنگیدند ، به غیر از منادی که او از جانبش آمده بود با او بر سر چیز دیگری اختلاف نداشتند . راست بود و صادق. این را می توان از تاریخ گواه خواست . از آنجایی که  وقتی با هزاران نفر از یارانش وارد مکه شد، می توانست عوض آن همه آزار و اذیتی که کفار و مشرکان کرده بودند را سرشان بیاورد.
یکی از یارانش هم داد می زد:«الیوم، یوم الملحمه!» یعنی امروز روز جنگ است.
فرستاد جلویش را گرفتند. بعد به علی گفت بلند بگویید:«الیوم، یوم المرحمه!» یعنی امروز روز مرحمت و گذشت است.

پیامبر پس از جریان ابلاغ رسالتش با ده ها و صدها رنج ویران کننده از سوی دشمنان قسم خورده ی اسلام و شخص خویش مواجه می گردد ، اما هر گاه راه توبه و بازگشت پیش می آمد ، آغوش پیامبر برای پذیرش باز باز می نمود. نمونه های فراوانی در این موضوع را می توانیم در روزهای سخت و دشوار رسالت پیامبر مهر و محبت اشاره داریم. از بخشش وحشی تا صاحبان او(ابوسفیان و هند) تا داستان طائف و بخشش خالد و عَمر و عُمر که ای کاش در این فقره ی آخر تساحل و تسامح را به کنار می گذاشت و یکبار برای آنکه فاطمه اش ، پاره ی تنش و علی آن جان پیامبر در امان بمانند ، گناه مخالفتش را نمی بخشید.

خداوند رسول الله (ص) را اینگونه خطاب می فرماید که ای رسول ما، اگر تو اخلاق نیکو نداشتی مردم به دور تو جمع نمیشدند و پیامبر نیز می فرماید انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق و اما عجیب آنکه دین و پیامبری (اگرچه همه ی ادیان از یک ریشه اند و نام احمد نام جمله انبیاست)که بیش از همه در بسط و تبیین اخلاق و ارتقای فرهنگ انسانی و توجه به حذف تبعیضات جنسیتی ، نژادی ، قومی و حتی مذهبی کوشیده است ، اینگونه مورد بی مهری قرار می گیرد. محمدی که نامش و یادش و عشق و انتظار به ظهورش در همه ی ادیان ابراهیمی رفته است:

بود در انجیل نام مصطفی         

آن سر پیغامبران بحر صفا

بود ذکر حلیه‌ها و شکل او         

بود ذکر غزو و صوم و اکل او

طایفهٔ نصرانیان بهر ثواب         

چون رسیدندی بدان نام و خطاب

بوسه دادندی بر آن نام شریف          

رو نهادندی بر آن وصف لطیف

نام احمد این چنین یاری کند         

تا که نورش چون نگهداری کند

نام احمد چون حصاری شد حصین          

تا چه باشد ذات آن روح‌الامین

حجب و حیا و افتادگی محمد(ص) که نازپرود آسمان و زمین بود ، تا آنجا می رسید که در داستان دیدار اول بارش با جبرئیل چنان شد که مولانا می گوید:

مصطفی می‌گفت پیش جبرئیل          

که چنانک صورت تست ای خلیل

مر مرا بنما تو محسوس آشکار         

تا ببینم مر ترا نظاره‌وار

گفت نتوانی و طاقت نبودت         

حس ضعیفست و تنک سخت آیدت

گفت بنما تا ببیند این جسد         

تا چد حد حس نازکست و بی‌مدد

چونک کرد الحاح بنمود اندکی          

هیبتی که که شود زومند کی

شهپری بگرفته شرق و غرب را          

از مهابت گشت بیهش مصطفی

چون ز بیم و ترس بیهوشش بدید          

جبرئیل آمد در آغوشش کشید

اما در پایان داستان ، مولانا نقبی از اسرار جلیلش به میان می آورد که:

احمد ار بگشاید آن پر جلیل          تا ابد بیهوش ماند جبرئیل

وجود این نعمت بی بدیل چنان است که قرآن در سوره انفال در آيه 33 می فرماید:

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُون‏

ولى (اى پيامبر!) تا تو در ميان آنها هستى، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد و (نيز) تا استغفار مى‏كنند، خدا عذابشان نمی كند.

اگرچه مفسران در تفسیر این آیه سخن از وجود عذاب در صورت عدم حیات پیامبر برای مجازات قوم ایشان دانسته اند ولی مگر می توان پیامبر را حتی پس از آنکه جسمش در خاک آرمیده است ، مرده ای همچون من و ما دانست.وقتی وارد می شوی به آن صحن و سرا و سلامی می دهی به قبه الخضرا، انگار پیامبر را می بینی که ایستاده است و بر تو سلام می دهد ، سلامت را می گیری، احوالت می پرسد ، حاجتت را می دهد و اگر کمی بیشتر با او مانوس شوی شاید....

خوشا بحالت کاریکاتوریست دانمارکی و تو ای فیلمساز آمریکایی و تو ای کشیش تری جونز که محمد را خطاب خود کرده ای ، محمدی که آنقدر ماخوذ به حیاست که وقتی عرب جاهل از حجرات او را خطاب می دهد ، جلویش پای را دراز می کند ، رعایت ادب احوال او را نمی کند ، آن قدر محمد تحمل می کند که خدا آیه می فرستد تا دیگر چنان نکنند ، یا آن احوال یهودی را که بر روی او هر روز خاکروبه می افکند در روز غیبتش می پرسد و تفقدش می کند :

ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما        

ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغ‌ها

ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس        

ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا

ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش         

پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی

ای جویبار راستی از جوی یار ماستی         

بر سینه‌ها سیناستی بر جان‌هایی جان فزا

ای قیل و ای قال تو خوش و ای جمله اشکال تو خوش         

ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر تو را

دین در محضر بزرگان

سالروز شهادت امام صادق تسلیت باد

سوال بسیاری از عوام این است که چرا روز شهادت امام صادق(ع) در میان شهادت دیگر ائمه تعطیل و این خسارت کاری و مالی برای کشور حادث گردیده است با این مقدمه به سراغ دینداری امام می رویم:

ادامه نوشته

فقر و ریشه های آن از دیدگاه قرآن

 

همواره دیدن صحنه های فقر در زندگی بشری برای آدمی صحنه هایی رقت انگیز و بعضا دلخراش بوده است که تحمل آن بدون آب روی در برخی زمان ها و دیدن برخی انسانها پیچانده شده در این احوال میسر نیست. اما از دیدگاه قرآن کریم ، این فقر دارای ریشه هایی است که راقم سطور به زعم سواد ناآگاهانه ی خود ، در موضوع به دست آورده است

 

نوعی از مشکلات برای تحقق آیه ی زیر است:
احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا وهم لا يفتنون(عنکبوت- آیه 2(
آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم رها مى‏شوند و مورد آزمايش قرار نمى‏گيرند

 

در این آیه ، علت برخی مشکلات که یقینا آزمایش و ابتلای فقیر در تحمل سختی ها و میزان گشاده دستی غنی در یاری جستن فقیر از آن جمله است جهت  آزمایشات و ابتلائات الهی است که هم فقرا و هم متملکین مورد آزمایش قرار گیرند

نوعی از فقرها و دارایی ها به دلیل زیر است:
و الله يقبض و يبسط و اليه ترجعون. (264 - بقره)
و خداست که تنگ مي گيرد و يا مي بخشد و بازگشت همه شما به سوي اوست.

 



نوعی از تفاوت ها نیز در آیه ی زیر نهفته است:
وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى ﴿۳۹- نجم﴾
و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست

 

والبته منطق دیگر در خصوص این ناداری ها نیز در جای دیگری اینچنین آمده است:

وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَلَكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ ﴿۲۷-شوری﴾

و اگر خدا روزى را بر بندگانش فراخ گرداند مسلما در زمين سر به عصيان برمى‏دارند ليكن آنچه را بخواهد به اندازه‏اى [كه مصلحت است] فرو مى‏فرستد به راستى كه او به [حال] بندگانش آگاه بيناست

تحقق سخن امیر المومنین

مدتی پیش ، در کانال چهارتلویزیون سوئد ، سریال طنزی به نمایش در آمد که در آن ، خانواده ی سلطنتی سوئد به شدت مورد تمسخر قرار میگرفتند. از زن بازی شاه سوئد تا دماغ سر بالا بودن ملکه ، و از ما بهتران بودن پرنسس ها و پرنس و دوست پسر ها و دوست دختر هایشان . از زندگی سکسی و روانی و ...خلاصه همه چیز این خانواده از نظر تیز طنز نویسان این برنامه در امان نماند .
برنامه ی بسیار پر هواداری هم شد و کلی نقد مثبت هنری گرفت.
مدتی که از پخش این برنامه در کانال چهار سوئد گذشت ، شاه سوئد در بیانیه ای مطبوعاتی مراتب دلگیری و ناراحتی خود را از این برنامه اعلام کرد و گفت که این برنامه به شدت او و خانواده اش را مورد تمسخر و تحقیر قرار داده و او از این بابت اصلا خوشحال نیست و به شدت ناراحت است.
مسئول کانال چهار سوئد مسلما باید جوابی به این بیانیه میداد ،

و به همین دلیل در پاسخ شاه سوئد نوشت : از بابت این که این برنامه خشنودی شاه را فراهم نیاورده است متاسفم ، ولی تلویزیون سوئد چندین کانال دارد و اگر برنامه ای مورد توجه شما قرار نگرفت می توانید کانال تلویزیون خود را عوض کنید .

 

خدا را خدا را در مورد قرآن منظور دارید تا مبادا دیگران در عمل بدان از شما پیشی گیرند(علی علیه السلام(

 

دنیا با آدم های خوبش

بر اساس آموزه های دینی ما مسلمانان که به صور گوناگون و گاه مشابه و گاه قریب به مضمون داستان خلقت بشر را ذکر کرده اند، پایه ی خلقت بشر بر مهر و محبت افراشته گردیده است.

كنتُ كنزاً مخفياً لااُعرفُ فاحببتُ انْ اُعرف فخلقتُ الخلقَ لكي اعرف

سپس در میان همهمه ی ملائک و مقربین که آدمی را مایه ی سرافکندگی خلقت دانسته و خواستار بر عهده ی گرفتن ثنای الهی توسط خویش قرار گرفته بودند تا شمول آیه ی زیر را به حقیقت درآورند ،

و ما خلقت الجن و الأنس الا ليعبدون

ندایی درمی آید که :

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ

آسمان بار امانت نتوانست کشید                        قرعه کار به نام من دیوانه زدند.

ادامه نوشته

دعوای گنجشک ها

ایمیلی به دستم رسید  با موضوع صدر الاشاره که بی مناسبت ندیدم ، آن را به سبب جامع تماثیل بودنش، با ذکر شرحی که بر آن داده ام به اشتراک بگذارم ، باشد که کارگر افتد:

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

ایمیلی که به دستم رسیده بود:

 

یکی از زیباترین صحنه های طبیعی که تو عمرم دیدم ،همینه
از ته دل خندیدم
دقت کنید
نکته هاشو پیدا کنید

1 -
یکی که با نامردی یکی دیگه رو از گردن گرفته و تا میخوره می زنه
2 -
نکته دوم اینکه همشون نرن (این یه خصلت مردونست تا دعوا میشه همه جمع میشن)
3 -
یکی از اونایی که از همه به دعوا نزدیکتره چند بار خواست بیاد کمک و نشد
4 -
تا افتادن پایین همه با دو جمع شدن رو لبه تا ببینن تهش چی شده
5 -
اون احمقی که لبه بود کلا به دعوا نگاه هم نکرد حتی وقتی که بقیه جمع شدن اون خودشو کشید کنار
6 -
اون شومپیت هم که از همه عقب تر بود از بس تنبله نکرد بره ببینه ، فقط یکم قد بلندی کرد

7 - هر کدوم از این گنجشکها شما رو یاد چه کسایی میندازه؟

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

شرح من بر این ایمیل:

ادامه نوشته

جستجویی در دلم انداختی

دنیای کسب و کار و تعارضات مستقیم و غیر مستقیم آن هماره مستوجب بروز اختلافات در صحنه های مختلف و با شدت و کمیت های گوناگون بوده است. اقتضای اقتصاد برای هر شخص برای تامین نیاز های مادی مستوجب پدید آوردن چنین تعارضاتی است که یقینا از شکل و محتوای آن خارج نمی باشد. گاه این اختلافات به سبب غیر حرفه ای ،طرفین را فراتر از مباحث کاری خود کشانیده و در عمل به بروز مشکلات شخصی بین ایشان سوق می دهد.

اما یقینا کسب و کار تنها گوشه ای از دنیای بزرگ و پرتعارض ماست.

دنیایی که در هر لحظه از آن امکان بروز سوء تفاهمات و سوء برداشت ها از رفتار و کردار وجود دارد محملی بزرگتر و پر آزمایش را به  وجود آورده است که می تواند صحنه هایی پرتعارض تر را برای ما ایجاد کند

شاید هر روز در هنگام رانندگی به این صحنه های پرتعارض و فریاد های برآورده رانندگان به یکدیگر برخورد کرده باشید

در صف نانوایی چطور ؟ برای چند دقیقه معطلی ، تا چند جد و آباد خاطی احضار می شوند

برای دعوت نشدن در یک میهمانی چه؟ لعنت خود را تا کدام سلسه  از آن فامیل و دوست بینوا که شاید فقط به سهو چنین کرده باشد ، به پیش می بریم

وقتی فروشنده ای عمدا و سهوا ريالی از ما بیشتر می گیرد چه ؟ دیگر آنجا که حق را با خود دانسته و چنان نفرین و ناله می کنیم که آن پول را به  خرج دوا و درمان برد

وای به روزی که کسی به ما بگوید ، بالای چشمانت ابروست!؟

 

و دریغ از اینکه راقم سطور ، خود بیش از همه گرفتار چنین بلایی است.

اما من و دیگر مشمولین این احوال را کجا و مجال سخن بزرگانی که عالمی را به گرفتار خود کرده اند کجا.

 

یکی از این افراد که خود گرفتار دلبری و عالمی را به خود گرفتار کرده است ، مولاناست.

مولانا جلال الدین محمد بلخی که خود فرزند سلطان العلماست و دارای کرسی رفیع تدریس در آن مدرسه و بزرگ و عالم دینی شهر است .

روزی مولانا دو نفر را که بر جدال برخاسته بودند به نظر در کوی و برزنی می بیند ، یکی می زند و دیگری می خورد ، یکی می گوید اگر یک زنی ، صد خوردی ؛ مولانا به پیش می آید و می گوید ، تو بر من صد زن و یک نخور و آن دو را با هم بر آشتی وا می دارد

اما مولانا نیز همچون من و ما در همان احوال جدال و معارضه  و مناقصه است تا آنکه به دیدار شمس نائل می آید .شمس، شمع وجود دل تاریک او می شود و او را از غفلت روزگار بدر می آورد.هر چند داستان دیدار مولانا و شمس را در چند صحنه ی مختلف روایت کرده اند ، اما روایت زیرکه کاری هنری بر صحنه ی تئاتر است ، حداقل برمن "جستجویی بر دل انداخت" امیدوارم از آن لذت برید.

 البته متاسفانه فقط لینک اینترنتی اش را در یوتیوب پیدا کردم

مولانا  درغم از دست دادن پدر چنان متاثر است که تاب و تحمل از او ببریده گشته و دنیا برایش تیره و تار گردیده است ، ناگاه شمس بر او فرود می آید و چنین پندش می دهد:

هر زمان نو می شــود ، دنیا و ما       بی خبر از نو شـــــــــدن اندر بقا

پس تورا هر لحظه مرگ و رجعتیست  مصطفی فرمود دنیا ساعتیسـت

آزمودم مرگ من در زندگتــیست      چون رهی زین زندگی پایندگیست

این جهان زندان و ما زندانیــان         حفره کن زندان و خود را وارهــان

آدمـی مخفیست در زیر زبان            این زبان پرده است بر درگاه جان

بس بگفتم کو وصال و کو نجاه          برد این کو کو مرا تا کوی دوست

جستجویی بر دلم انداختی           تا زجــــــــــستجو روم در جوی تو

 

ای کاش می شد آرزو کرد که همه چون مولانا شوند تا دنیای ما چون باغ مثنوی ، معنوی گردد

پیش‌داوری‌ها

از پائولو کوئلیو:

ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است،

سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد.
وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافه‌اش) ، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
 

بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند.
اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.
او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.
در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.

دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند،
و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛
مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.

 آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد.
و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند،
و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی آن یکی میز مانده است.

ادامه نوشته

به بهانه ی یک یادداشت از بی بی سی

یادادشت سایت بنگاه خبرپراکنی بی بی سی در ارائه ی تحلیلی از فضای ماتم و عزای کشور در یک ماهه ی گذشته که از دو بعد اعتقادی و روانشناسی به آن نگریسته شده بود از سوی برخی رسانه های داخلی به عنوان توهین به مقام حضرت زهرا(س) تلقی گردیده بود ، به همراه دیگر تحلیل ها ، سخن ها و نظرات جسته و گریخته پیرامونی موجبات تهیه ی این یادادشت را فراهم آورد.

در بخشی از این یادادشت آمده بود: سالگرد درگذشت حضرت فاطمه (س) در گذشته تعطیل نبود.حتی رسانه ها الزامی برای به‌کارگیری عنوان «شهادت» را نداشتند. بی بی سی افزود: تازه یک ماه از ایام شادمانی های نوروزی گذشته و جامعه ظرف چند هفته ناگهان به اصطلاح تغییر فاز می دهد. تاثیر این نوسانات روحی بر روان جمعی مردم محتاج مطالعات و بررسی های کارشناسانه است اما چیزی نیست که بتوان نادیده گرفت. قشری از ایرانیان ناراضی و حتی دیندار نیز گلایه می کنند که اصرار به ایجاد حال و هوای عزاداری به دفعات زیاد در تقویم کشور باعث ایجاد افسردگی و تشویق رفتارهای ریاکارانه می شود.

ادامه نوشته

گلشیفته

انتشار تصاویری برهنه از گلشیفته فراهانی و انعکاس وسیع آن در رسانه های داخلی و همچنین موضع گیری های متفاوت افراد در مواجهه با این خبر و به خصوص مشاهده ی خبر مذکور در صدر اخبار سایت یاهو و اعلام نظر هزاران نفر به خصوص به زبان فارسی موجب شد که در این خصوص ، یادداشتی را بنگارم:

  تن ادمی شریف است به جان ادمیت

نه همین لباس زیباست نشان ادمیت

اگر ادمی به چشم است و دهان و گوش و بینی

چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

هر کسی مسئول فکر و عقیده و رفتار خویش است و اگر امروز به هر علتی این حرکت را که به نظر صحیح و اخلاقی و شرعی به نظر نمی رسد با ضرس قاطع محکوم نماییم. اگرچه از منظر وظیفه به منطق عمل کرده ایم اما جانب انصاف را رعایت نکرده ایم.
باید به غیر دیدن این عکس از زبان گلشیفته هم بشنویم که به چه منطقی به چنین بی اخلاقی روی آورده است و از کسانی که همچون او از این حرکت دفاع می کنند بپرسیم که چه ویژگی مثبت را در این حرکت دیده اند

مرحوم آیت الله طالقانی هنگامی که مردم در ابتدای انقلاب به شهر نو ها حمله آورده و زنان را به علت تن فروشی می آزردند با ناراحتی این عمل را محکوم و فرمودند

الیمین و الشمال مضله و طریق الوسطا هی الجاده


و چه اندوهناک که امروز بسیار به طالقانی و اندیشه های او نیازمندیم

فیس بوک

به بهانه ی تصویر زیر که در نوع خود کار هنرمندانه است:

اگرچه دنیای رایانه و اینترنت بر همه ی دنیای امروز ما سایه برافکنده و نقش بی بدیل خود را به نمایش گذاشته است اما در کشورهای در حال توسعه که اگر بخواهیم بدون تعارف آن را جهان عقب مانده بنامیم ، این تاثیر بیش از دنیای توسعه یافته نمایان گردیده است.در جهان توسعه یافته ، حوزه ها و مرزها تعیین و هر اقدامی با عمل و کنشی همراه است اما در جهان عقب افتاده که که ما نیز در آن هبوط کرده ایم ، بسیاری از مفاهیم تغییر کرده اند. چنین تصاویر و چنان مطالبی گویای این نبود تعیین مرزها و تشخیص صحیح حوزه هاست.


ادامه نوشته

دوست

جایی خواندم :

با گفتن یک " دوست من جایت خالیست " ،

نه جای من پر می شود و نه از عمق شادی هایت کمتر...

فقط دلخوش می شوم که هنوز بود و نبودم برایت مهم است

 

اما با خودم می گفتم که:

 

جمله "دوست من جایت خالیست"

گفته ی گمشده ایست ، خالی از عطر بهار

گفته ای آمده از لفظ و کلام

و چه بسیار بهتر از برگ درخت  ، دوستانی

که ندارند زبانی پرچرب تا بگویند به لفظی چنان حرف گران

دوستانی که ادب را به حیا زنده کنند

دوستانی که به قلب ، مهر را آغشته کنند

دوستانی که به جان ، دوستی را احیا بکنند

دوستانی که نه به الفاظ و کلام، بل به مهر چشم و نه آن هم ابصار ،که به چشم دلهاشان ، دوستی را معنا بکنند

دوستی را به دوستی باید آموخت که به جان ، در همه جا ، جان خویش را فدای جانان بکنند

پس فقط دلخوشی ات را مگذار به هر لفظ جان سوزی که:

دوستان لفظ را در دل به سوی دوست ، گفتار کنند .

 

و یا مولانا افتادم که:

چند از این الفاظ و اضمار و مجاز           سوز خواهم سوز ، با آن سوز ساز

منتظری و روزگار ما

یک سال از فراق مرجع بزرگ تقلید گذشت ، در چهلم مزار ایشان مقاله ای را نگاشتم که اکنون به بازخوانی اش می پردازم:

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

کتمان نفی ظاهری اقشار بزرگی از مردمان به عجز دین و ارزشهای دینی در مذاهب و ادیان مختلف و جوامع قرن حاضر،امری بیهوده است. از اروپا تا آمریکا و آسیا و آفریقا ، صدای مردمان ناراضی را می شنویم که فارغ از قناع مالی ، فرهنگی و دیگر معیارهای بشری از دین اعلام دلزدگی می نمایند. این بیان مورد اشاره ی کتاب دینی ما(قرآن)نیز هست."ثله من الاولین و قلیل من الاخرین"

فارغ از هیچگونه برداشتی از همه ی دلایل منطقی و غیر منطقی این رفتار، شیوه ی حکمرانی های بشری که به پشتوانه ی دین بر مردم حکم رانده اند در این امر دخیل بوده است.اروپا و قرون وسطی می تواند اساسی ترین شاهد مثال ما باشد.مردم دلزده از تبعیضات و ستم های حکمرانان دینی ،که یا خود شاهد این بی عدالتی ها بوده و آن را با تمام وجود احساس نموده اند و یا از خشم ناشی از آن بی نصیب نمانده اند. حوادث 11 سپتامبر آمریکا نیز می تواند گویای این مطلب باشد.

نگارنده ، تنها راه این بازگشت و پیوستن اذهان بشری به راه مستقیم را شناساندن واقعی دین و رحمانیت و رحیمیت آن دانسته تا همگی بر کشتی نیک بشری به راه سعادت بگرایند.در این مسئله نباید از ذهن دور داشت که اگر مردم از دین دلزده گردیده اند ، نشانه ها و عوامل آن آنها را دلزده گردانیده است.آنان به جای آشنایی با علی داستان ما ، با یک علی دروغین که دائم در پیکار و قتال است یا زنباره و عبوس است آشنا شده اند. به قول مولانا، "تو به تاریکی علی را دیده ای             زین سبب خصمی بر او بگزیده ای"

و امروز نیز نشانه های دین را باید در آیات دین دید، و راه دیگر را به خطا نرفت.

یادی از کردارهای نیک آیت ا...منتظری که یقینا به تبعیت از حضرت امیر(ع) اقتباس گردیده بود،می تواند ما را به آن مشی الهی و در نتیجه شناخت بیشتر دین رهنمون سازد.

ادامه نوشته

گنج و رنج

مفهوم رنج از انجام کار و فعالیتی ناشی می شود و در آن انسان نسبت به اجرای آن دچار خستگی و کار آن مستوجب آزار جسم و جان باشد. انجام و اجرای امورات روزمره برای گذران زندگی و رسیدن به مقاصد دنیوی هماره برای آدمی و در جهت رسیدن به مطلوب اینچنین است.

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ ﴿۴- بلد﴾

براستى كه انسان را در رنج آفريده‏ايم

هرچند حق سبحانه و تعالی در ذیل آیات مزمل که پیامبر را به خواندن نماز و عبادت در شباهنگام تشویق و به سوی خود می خواند برای نشان دادن انجام و اجرای این عبادات در هنگامه ای که بدن در خستگی و نیاز به استراحت دارد ، عبارت زیر را به کار می برد که:

إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْءًا وَأَقْوَمُ قِيلًا ﴿۶- مزمل﴾

قطعا برخاستن شب رنجش بيشتر و گفتار [در آن هنگام] راستين‏تر است

اما غایت القصوی بشر در کمال مطلوب ، رسیدن به مقصودی  است که نرسیدنش رنجشی بیش از رنجه گردیدن در راه مقصود دارد.

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست                                 طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد                              سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

 

این مقام جایگاهی است که در آن از رنجش برای رسیدن به گنج خبری نیست ، مقامی که در آن تنها نرسیدن به مطلوب رنجش است و گنج همان رنج است  :

ادامه نوشته

معیار زیبایی

به بهانه ی جملان زیبایی از جنس انسانیت:

جملات مورد اشاره ، کوتاه ، زیبا و در عین حال آموزنده بود ، اما جا دارد به بهانه ی کلمه ی "زیبا" که به عنوان برداشت و دلیل ماهوی ارائه ی این مقال آمده است ، کمی به فکر فرو رویم.

زیبایی مفهومی نسبی است که حداقل بر روی بسیاری از اشکال و وجهه ها ی آن همه ی ابنای بشر توافق دارند ، چه آنکه ممکن است ذائقه ای از صورتی و شیئ و منظره ای لذت برد و دیگری آن را نپسندد ، اما در خصوص همه ی اشکال آن توافقی  همگانی برای پذیرش این نسبیت موجود نیست. جان کلام مطلق گرایان در بحث زیبایی شناختی ، وجود ثوابتی منجمله حق ، حقیقت و درک یکسان از عوالم معنوی و به خصوص مسائل مربوط به الوهیت است که در این خصوص معتقد به یکسان بودن و لازم الاتباع بودن بشر به یک نوع زیبایی برآمده از حقیقت توسط نظریه پردازان دینی می باشیم.

تغییر ذائقه ی آدمی در هر حال از طی دوران زندگی نسبت به دنیای پیرامونی نشان از تغییرات عمده از احساس ما نسبت به حوادث ، مناظر و اتفاقاتمان است ، رنگ و غذا و لباس و دیگر عناصر روزمره ی زندگی مدام در زندگی ما دچار تغییرات شده اند و ما آنها را که در هر دورانی از زندگی به نوعی و بر اساس احوال هر روزگار پسندیده ایم نشان از این واقعیت انکار ناپذیر دارد. به واقع با ازدیاد سن ، نیازها و فکر ها هم تغییر می کند و طبیعتا احساس آدمی و به تبع آن حس زیبایی شناختی آن نیز متغییر می گردد.

شاید شبیه به این جملات اگر در سنین بسیار کودکی به ما ایفاد گردد ، اصلا ناشنیده از کنار آن بگذریم و یا اگر چنین جملاتی را در صفحه ی تلویزیون در سالهای نوجوانی دیده باشیم بدون درنگ ، شبکه ی سیما را تغییر داده و حتی در حال و احوالی از جوانی نیز ، گوشمان را پر شده از این حرف ها بدانیم ، اما در حال و روزگاری نیز ، این جملات را عین واقعیت و زیبایی آن را به اندازه ی همان احساس فوق العاده ای که از کارتونی در کودکی لذت برده ایم می دانیم.

چرا؟!              

چون  ،احساس ما و نیازهایمان تغییر کرده است.

فحوا و جان مایه ی سخنان و جملات مذکور حاکی از نوعی بزرگی و بزگواری و بزرگ شدنی ناشی از دخول انسانیت در فکر و نیات این جملات است ، وقتی که ما احساس نیاز به کرامت و دوست داشتن ، بخشندگی ، مهربانی ، گذشت ، ایجاد شادی و... می کنیم به نوعی به چشمه ای تشنه گردیده ایم که منشا آن در عالم زمین یافت نمی شود و مفاهیم بشری با معیارهای مادی نمی توانند این سر و راز را پرده بیافکنند

" برای خداست تمامی اسمایی كه بهترین اسماء است پس او را عبادت كنید و با آنها به سویش توجه نمایید."( سوره اعراف، آیه 80(

به واقع معیار زیبایی هر عمل و هر صورت و سیرتی ، میزان نزدیکی و قرابت آن با اصل و سرچشمه ی زیبایی است.

ان الله جمیل و یحب الجمال

انسانی که به سرچشمه ی این جمال متصل گردد ، نه بر چشم ناقص بصر که به چشم دل بر زیبایی ها می نگرد ، داستان نظامی که احوال این زیبایی بینی را در مسیح(ع) متجلی دانسته است ، بسی زیباست که:

پای مسیحا که جهان می‌نبشت          بر سر بازارچه‌ای میگذشت

گرگ سگی بر گذر افتاده دید          یوسفش از چه بدر افتاده دید

بر سر آن جیفه گروهی نظار          بر صفت کرکس مردار خوار

گفت یکی وحشت این در دماغ          تیرگی آرد چو نفس در چراغ

وان دگری گفت نه بس حاصلست          کوری چشمست و بلای دلست

هر کس ازان پرده نوائی نمود          بر سر آن جیفه جفائی نمود

چون به سخن نوبت عیسی رسید          عیب رها کرد و به معنی رسید

گفت ز نقشی که در ایوان اوست          در بسپیدی نه چو دندان اوست

وان دو سه تن کرده ز بیم و امید          زان صدف سوخته دندان سپید

عیب کسان منگر و احسان خویش          دیده فرو کن به گریبان خویش

 

امیدوارم که هماره زیبا بیاندیشیم

محرم

فرا رسيدن ماه محرم ، ماه پيروزي خون بر شمشير بر عاشقان آن حضرت تسليت باد

                                                     

شیعیان دیگر هوای کربلا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

از حریم کعبه جدش به اشکی شست چشم
مروه پشت سر نهاد٬ اما صفا دارد حسین

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها٬ حرمت کوی منا دارد حسین...

بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

رخت دیبای حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین؟

سروران٬ پروانگان شمع رخسارش٬ ولی
چون سحر٬ روشن٬ که سر از تن جدا دارد حسین

سر به قاچ زین نهاده راه پیمای عراق
می نماید خود٬ که عهدی با خدا دارد حسین

او وفای عهد را با سر کند سودا٬ ولی
خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
با کدامین سر کند؟ مشکل دوتا دارد حسین

سیرت آل علی(ع) با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قوم بی حیا دارد حسین

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان٬ زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

دست آخر کز همه بیگانه شد٬ دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

شمر گوید: گوش کردم تا چه خواهد از خدای
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم "شهریار"
کاندر این گوشه عزایی بی ریا دارد حسین

عشق از سه دیدگاه

سخن مرحوم شریعتی در خصوص والاتر بودن دوست داشتن از عشق را ، علاقه مندان به آثار ایشان شنیده اند و البته به تبع تفاوت دیدگاه ایشان از حضرات عرفای علم عشق همچون حافظ و سعدی و مولانا و دیگر عرفا و شعرا ، بسیاری از آن خوانندگان سخن ایشان را نمی پسندند.

ورود به تفاوت این دو مبحث را در نقد کتاب ایشان به تفصیل معروض داشته و وارد این حوزه نمی شوم و تنها مفهومی را که از آن دوست داشتن و عشق به مسیری یکسان و یک سرنوشت دچار است به بررسی می نشینم.

عشق مجنون نه حدیثی است که پنهان افتد             داستانیست که بر هر سربازاری است

تمایز در عشق یا دوست داشتن را می توان در سه حوزه بررسی کرد ،  عشق حقیقی ، عشق مجازی  و عشق کذُابی.

عشق، از واژه ی عشقه که گیاهی است بالارونده با برگ های درشت و ساقه های نازک و میو ای که دارای اثر مسهلی است ولی خالی از سمیت نیست ، گرفته شده است. عشق را بیش داشتن و یا به تعبیری از افلاطون ، دوست داشتنی بدون معیار صرفا لذات جنسی می گویند.معیارهایی که در این میان موجود است را تنها می توان به چیزی غیر از معیار گفته شده دانست که آن چیز به دلایل نامبهمی قابل گفتار مستقیم نیست و باید به شعر زیر اکتفا نمود:

 مرا با خود تو چیزی در میان هست                                  و گرنه روی زیبا در جهان هست

ادامه نوشته

نامه ای سرگشاده به استاد شجریان

از کودکی و در بحبوحه ی روزهای تاریک ملت در جنگ خانمان سوز تحمیلی و در اوج نا امیدی هایمان ، یکی از ماواهای فکر و جانمان گوش سپار دادن به نوای آسمانی شما بود.

وقتی که می خواندی "برادر نوجونه ، برادر غرق خونه ، برادر کاکلش آتش فشونه"شوری می گرفتیم و در آن احوال کودکانه مان ، وجدی می ساختیم تا بازی های کودکی را با آن رنگ و بوی جنگ دهیم و در خیالاتمان از مام و میهن به دفاع پردازیم. چون قدمی در نوجوانی گذاشتیم و در آن روزهایی که به ایرانی بودمان می بالیدیم و صد البته هنوز نیز بر این عشق می تازیم و خود را کشور مبتکر گفتگوی تمدن ها می خواندیم ، با "ای ایران سرای امید" زندگی می کردیم و زیر لب زمزمه می کردیم "ایران خورشیدی تابان دارد". چون به جوانی رسیدیم و نشئه ای از احوال عشق و عرفان را به مذاق آوردیم در "ای یوسف خوش نام ما"مستغرق بودیم و "در گل بمانده پای دل"متعجب و در تو می نگریستیم که"رنگ رخ خوب تو آخر گواست/ در حرم لطف خدا بوده ای" و دعایمان آن بود که "از خدا می طلبم صحبت روشن رائی". در همه ی این سالها در آن مناجات و ربنایت ، دغدغه ام آن بود که "یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود"

چون در آن آوردگاه سخت به جانب مردم شتافتی و گفتی که"تفنگت را زمین بگذار" دانستم که "رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار/کار ملکست آنکه تدبیر و تامل بایدش"  چرا که"تو زهمه رنگ جدا بوده ای"

چه اشک ها و چه آه ها که از ما ربودی و چه"آتش زدی در          عود ما نظاره کن در دود ما" تا آنجا که حتی وقتی مذهبی ترین انسانها که نوای آسمانی ات را می شنیدند ، بی اختیار الحاح می داشت که"دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان/گونه زردش دلیل، ناله زارش گواست" و خلاصه آنکه "به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دیدنم" و هر جا که اعتراض و گلایه ای از رفتار و کردار شما به زعمم می رسید" آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود/ عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم" چرا که" درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من / داشتم آرام تا آرام جانی داشتم"

ادامه نوشته

دسته ی سوم

مطلبی می خوانم که اگرچه نوشته ی یک فرد بود ، ولی حرف دل خیلی هاست که:

بعضی وقت ها یه اتفاقاتی تو زندگی ما آدم ها میوفته که هر کسی رو مجبور به سکوت می کنه  شایدم امروز تازه معنی شعر معروف سکوتم از رضایت نیست .... رو متوجه شدم .

نمی دونم شاید برای من اینطوری باشه که همیشه برای اتفاقی که تو زندگیم میوفته همیشه سکوت می کنم شاید یه جورایی نمی خوام حرف بزنم ولی بعضی از آدم ها در برابر اتفاقاتی که براشون پیش میاد به راحتی پرخاش می کنند

 شاید همیشه سکوت هم خوب نباشه به خاطر اینکه آدم هایی که با من برخورد دارند رو با این سکوتم دچار سر در گمی می کنم .

از نظر من آدم ها دو دسته هستند :

دسته اول : آدم هایی هستند که راحت زندگی می کنند خودشون رو درگیر نمی کنند وقتی  از کسی که دوستش دارن ناراحت می شن راحت گریه می کنند وقتی خوشحال هستند واقعا از اعماق دل می خندد و چه راحت زندگی می کنند .

دسته دوم :آدم هایی هستند که فقط برای راحتی دیگران زندگی می کنند خودشون رو در گیر می کنند وقتی  از کسی که دوستش دارن ناراحت میشن ظاهری کاملا بشاش و بیخیال دارند و هیچ وقت نمی تونند راحت گریه کنند خندین و گریه کردن آنها هیچ وقت واقعی نیست و چه سخت  زندگی می کنند  .

من جز دسته دوم هستم شما چطور؟

ادامه نوشته

هبوط در کویر

حدود یک ماهی بر روی کتاب دویست صفحه ای هبوط در کویر دکتر شریعتی وقت گذاشتم تا ذره ذره آن را بر خرد جان و روح خود بنگارم.ادبیات مرحوم شریعتی آمیخته از ادبیات عامیانه ، داستانی ، تخیلی و تحلیلی است ، مانند هر انسان دیگری اوج دارد و فرود. هرجا که از فشارهای روزگار خود که دسته آخر نیز او را به مهاجرت از کشور و شهادت نیز کشاند بسیار رنجور است ، آن قدر عصبی جملات را زمزمه می کند که حداقل من با یک بار خواندم و حتی دقت نیز مطلبی را از آن دستگیر نمی کنم ، چرا که گاهی کلماتش به قول امروزی ها شخصی سازی شده ی زمان خویش است. برخی وقت ها در کتاب چنان بر عادتها می تازد که اگر در زمان او نباشی نمی توانی درک کنی که چرا یک تنه سعدی را تنها صله گیر شاه می داند که به قول مولوی ادرار(حقوق) می گرفته و بهاریه می سروده است




و از حافظ تجلیل می کند که از می و ساغر و رند سخن رانده است.چنان بر معبدهای مرسوم می تازد که گویی کافر شده و چنان از او می خواهد که گویی دین تازه می خواهد

ادامه نوشته

کتاب ارزشمند دا

در یک دو ماه گذشته به مرور کتاب دا را خواندم. کتابی با حدود 600 صفحه که بیشتر از طویل المدت نمودن زمان مطالعه ی آن را می توان در بندهایی که ذیلا به آن اشاره می رود ، یافت:
سال 1388 اولین بار نام کتاب را از عزیزی شنیدم و مشتاق شدم تا اگر توانستم تورقی بر این کتاب نیز بنمایم ، اما آن زمان کتاب نایاب بود و هیچ نسخه ی الکترونیکی و اینترنتی جز خلاصه ای از آن در اینترنت موجود نبود. سال 1389 اول بار کتاب را در نمایشگاه کتاب دیدم و از نمای جلد آن خیلی خوشم آمد اما به قیمت آن که نگاه کردم ، راغب به خریدنش نشدم ، کمتر عادت به خرید کتاب غیر درسی دارم و سالهاست که کتاب رمان مطالعه نکرده بودم. به هر حال دو ماه پیش کتاب را در اینترنت و در سایتی منتسب به رهبری یافتم و آن را در جهت مطالعه ای با فرصت مقتضی قراردادم. هرگاه بخواهم کتابی را به صورت کامل مطالعه کنم ، فرصتی فراخ به آن اختصاص می دهم تا در اثر خستگی ناشی از مطالعه و عادت به کلمات و جملات کتاب ، از جزء جزء کتاب غافل نشوم. اما اگر قصد دریافت محتوا و پیام کتاب را داشته باشم ، در فرصتی یک تا دو روزه حتی کتب با بیش از این صفحات را به مطالعه می نشینم. به خصوص در مورد رمان ، کتاب را به صورت یک سریال تلویزیونی دنبال می کنم.
از ارائه دهنده ی کتاب به صورت الکترونیکی تا حامی و ویراستار و کاتب و نوع تقدیرکنندگان کتاب و سپس مطالب سیاسی محتوایی کتاب ، برمی آید که خط فکری و ذهنی این جریان با اندیشه و تامل و تفکرات و باورهای من صد و هشتاد درجه متفاوت است و تاکنون نیز البته به ناحق مورد شمامت دوستانی که با آنها در مورد این کتاب صحبت نمودم قرار گرفته ام ، چرا که کتاب با حواشی که به آن اشاره رفت و به واسطه ی لقب گرفتن پر تیراژ ترین کتاب سال (به نظرم در سال 88) که اکنون نیز به حدود 100 تیراژ رسیده است ، سبب جهت گیری هایی به علت بالارفتن این تعداد تیراژ و لقب منسوب را داشته است. من نیز به سبب عدم اطلاع از مورد نه به رد مطلب می پردازم و نه آن را تایید می کنم.
کتاب به لحاظ روایتی تاریخی گونه به سبک رمان و ذکر زندگی از زبان یک دختر جوان با یادآوری خاطرات حدود 30 سال دارای ارزش و احترام است . هم باید به جهت ادبی به علت نگارش یک کتاب و هم وطنی به جهت ثبت خاطرات و فجایع مصیبت باری که بر ملت ما در طی جنگ گذشته است بر کتاب احترام گذاشت.

ادامه نوشته