ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم

چو ایران نباشد تن من مباد     بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

سالیانیست که آوردگاه فن آوری رایانه اگرچه برای آدمیان مسبب آسودگی و پیشرفت گردیده است ،اما ناباورانه و ناجوانمردانه زبان این فن آوری با همه ی خرده فرهنگ های دیگر به پیکار برخاسته و این نونهال دست به گریبان میراث و سرمایه های ارزشمند ما گردانیده است. اگر در تاجیکستان ، جور کمونیسم خط روسی را بر مردمان آن سرزمین تحمیل کرد تا مردمان آن دیار ،مجبور به نبشتن مکاتبات خود با دستمایه ی پارسی ،اما رسم خط روسی گردیدند،اگر در ترکیه که به فرمان کمال پاشا حروف عربی کنارگذاشته شد و امروز رسم خط آنان آمیحته ای از میراث رومان و عرب و ترکی است و نسل کنونی قادر به ارتباط با کتابخانه های بزرگ استانبول نیستند ، اما ما امروز به دست خویش به فرهنگ بزرگ و سترگمان دست یازیده ایم تا به دست خویش پیشینه مان را آمیخته با زبان انگلیسی نماییم و فرهنگ دیارکهنمان را که نه لشکر کشی مغول و نه حکومت عرب یارای  از بین بردن آن بود را با اشتیاق به فینگیلیشی نویسی هایمان از بین ببریم.آن هنگام می توانند ادعا کنند که مولوی عثمانی بوده و بوعلی تاجیکی و خیام و باباطاهر و فلانی کجایی؟!! و لابد فردا به جای آنکه آرزوی آقای ....در محو کردن فلان کشور از روی نقشه برآورده گردد ، ایران را عملا از روی نقشه ها پاک شده خواهیم دید، نمونه آن را هم این روزها به چشم خود دیده اید که دیگر اتفاقی جهانی بر روی خلیج همیشه فارس ما نیست. دیگران می گردند و می چرند تا گنجی به دست آرند و ما که گنجی ارزشمند با این همه علوم غریبه و جدیده و عرفانی و حکمی و علمی و طبی و ریاضی و فیزیکی در اختیار داریم و مهد و گاهواره مشرق زمین بودیم با دست خویش گنج خویش را رنج کرده ایم.اگر حوصله کردید و این دلنوشته را تا پایان خواندید، همت کنید تا پارسی را پاس بداریم.پیامک هایمان را پارسی کنیم ، رایان نامه هایمان را پارسی بنویسیم،به داشته هایمان افتخار کنیم و درود و شادباشی به روان فردوسی نثار نماییم که پندمان داد


بناهای     آبـاد   گــردد   خـراب             ز بــاران و  از تــابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخـی  بلنــد         که  از  باد  و  باران  نیابد گزند

بسی رنج بردم درین سال سی         عجم زنده کردم  بدین  پارسی

نمیرم ازین پس  که  من زنده ام         که  تخم  سخن  را  پراگنده ام

 

سپاس پیشینیان بزرگ ایران زمین

 

چرا با وجود یورش تازیها، تمدن کهن مصر عرب شد ولی ایرانیان نشدند ؟

 

 

فردوسی می گوید : مردمی که در راستای خوارشماری، عجم یعنی کندزبان نامیده می شدند، من با این رزمنامه ملی که به پارسی سره سرودم، شناسنامه ی ملی اش را نوشتم و به دست تاریخ سپردم ... و درست می گوید؛ بدون فردوسی امروز کجا بودیم و با چه زبانی سخن می گفتیم ؟

 

از حسنین هیکل پرسیدند شما مصریان با آن پیشینه ی درخشان فرهنگی چه شد که عرب زبان شدید؛ گفت ما عرب زبان شدیم برای اینکه فردوسی نداشتیم

 

 

محمد حسنین هیکل روزنامه نگار و نویسنده مشهور مصری



ما هم اگر فردوسی را نمی داشتیم امروز همانند مردمان مصر و سوریه و اردن و فلسطین و عراق و حبشه و بسیاری از مردمان دیگر عرب زبان می شدیم؛ اینها هیچ کدامین شان نه عرب نبودند و نه عربی زبانشان بود؛ زور شمشیر و نداشتن فردوسی ها آنان را عرب زبان کرد؛ اما ما عرب زبان نشدیم نه برای اینکه شمشیری در کار نبود و نه برای اینکه به گناه پارسی گویی زبان را از دهان بیرون نمی کشیدند که می کشیدند؛ تنها برای اینکه ما فردوسی را داشتیم و دیگران نداشتند . . .

 

ای نام تو بهترین سرآغاز

نشسته بودم و مست تفعل دیشبی بودم که حافظ بر احوال ناخوشم ساخته بود ؛ در اوج کلام استاد شجریان در قطعه ی دل مجنونش غور می خوردم که به یاد فکر قدیمی ام افتادم که چرا هنوز یک وبلاگ ندارم.
با همه ی نقشه و برنامه ای که برای این وبلاگ داشتم ، تصمیم گرفتم در همین احوال خوش ، از حافظ مستخیر شوم ، چنین بر دل خسته ام شوری برآورد که لحظه ای درنگ نکردم و سایت را ایجاد کردم؛ و اما تفعل چنین بود:
فاتحه‌ای چو آمــــــدی بر سر خسته‌ای بخوان      لـــب بگشا که مـــــــــی‌دهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می‌رود      گو نفســــــــــــی که روح را می‌کنم از پی اش روان
ای که طبیب خسته‌ای روی زبـــــــان من ببین    کاین دم و دود سینــــــــــــه‌ام بار دل است  بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت     همچو تبم نمی‌رود آتــــــش مهر از  استـــــــــــخوان
حال دلم ز خال تو هست در آتشـــــــش وطن    چشمم از آن دو چشم تو خسته شده‌ست و ناتوان
بازنشــــــــــــــــان حرارتم ز آب دو دیده و ببین    نبـــــض  مرا که  می‌دهد هیچ  ز زنـــــــدگی نشان
آن که مدام شیشه‌ام از پی عیش داده است    شیـــــشه‌ام از چه می‌برد پیش طبیب هر زمــــــان
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شـــــــــــــربتم    تــــرک طبیب کن بیا نسخــــه  شــــــربتم بخـــــوان