دعوای گنجشک ها
البته تشابه ساختن نزاع و دعوا مانند بسیاری از خصلت های حیوانات به انسان به دلیل ، صرفا غریزی بودن رفتارهای حیوان و اعطای عقل به انسان صحیح نیست. اما برخی وقت ها این شاهد مثال ها انسان را به فکر می آورد. چند صباح پیش ، اتفاقی در خلال گفتگوی خانواده ای بودم که مرغ و خروس در منزل نگه داری می کردند ، بسیار تعجیل داشتند که به خانه رسیده تا خروسی را که برایشان تعارفی آورده بودند ، سر ببردند و یا به جای دیگری انتقال دهند. این تعجیل مرا به حساسیت واداشت و علت را پرسیدم ؛ با تعجب گفت که مگر نمی دانی که اگر دو خروس و یک مرغ در کنار هم باشند ، تا صبح حتما یکی از خروس ها تلف می شود؟!!!
من که به سبب علم به این مسئله همچون هر واقعیت دیگری که بر من وارد می آید ، همچنان در منگی صحت و سقم موضوع بودم به فکر عمیقی رفتم. اطراف من ، خروس های زیادی هستند که ممکن است گاهی حتی بر سر یک مرغ زندگی مسالمت آمیزی را داشته باشند و مرغان بسیاری که ...............(بگذریم ، ادامه این جملات را خیلی دوست ندارم)
پس گاهی غرایز نیز همچون نشانه ای را که خدا در داستان هابیل و قابیل توسط کلاغی برای دفن جسد برادر رهنمون شد می تواند از یک فکر و اندیشه ی ناصواب(و یا به قول امروزی ها ، جریان انحرافی) بهتر عمل کند.
دعوای حیوانات با هم معمولا بر سر حیات است و یا آنچه ذکر شد برآوردن یکی از نیازهای آنان و آنها چیزی به نام اختلاف عقیده و نظر و برداشت ندارند.آنهایی که بر سر نان و آب (به تمثیل متاع دنیا) با هم اختلاف اندیشه دارند ، چنین صحنه هایی را زیاد به چشم می بینند و در این بین چون دعوای ایشان در صورت به ثمر نشستن حرفشان بر کرسی نهایتا جرعه ای بیشتر نیست ، پس عاقلان کسانی هستند که حتما در بند یک نبوده و از بندهای دو و چهار و شش احتراز کنند و اگر توانستند به بند سه و یا از همه بهتر به بند پنج تمسک کنند.
اما همیشه نیز موضوع به این قسم نیست. وقتی موضوع یک اختلاف نظر فلسفی است یا اختلاف بر سر یک عقیده و نظر است و یا یک موضوع انسانی همچون ظلم به مظلوم در انحای مختلف آن و یا رد حقیقتی که می تواند انحلال آن فسادی عظیم به بار آورد می باشد، نمی توان سکوت کرد ولی یقینا راهشی چیزی جز بگو و مگو و دعوا و قهر و غضب است.
مولانا این راه یعنی حذف علت اختلاف را در داستانی زیبا به تصویر می کشاند که مطمئنا به گوش جان نیوش نموده اید:
گروهی از مردان نابینا(یا مردان در تاریکی) که تا آن زمان فیل ندیده بودند، دست بر فیل میکشند؛ و چون هر یک فقط به عضوی از اعضای فیل دست میکشند، به تصویر درستی از فیل دست نمییابند و به اختلاف با هم میپردازند.
پیل
اندر خانه تاریــــــــــــــــک بود عــــــــــرضه
را آورده بودندش هنود
از
برای دیدنش مردم بــــــــــــــسی انـــــدر آن
ظلمت همی شد هر کسی
دیدنش
با چشم چون ممکن نــــبود انـــدر آن
تاریکی اش کف می بسود
آن
یکی را کف به خرطوم اوفـــتاد گفـــــــت
همچون ناودانست این نهاد
آن
یکی را دست بر گوشش رسید آن
بــــــــر او چون بادبیزن شد پدید
آن
یکی را کف چو بر پایش بسود گفت
شکــــــل پیل دیدم چون عمود
آن
یکی بر پشت او بنهاد دســــــت گفت خود این
پیل چون تختی بدست
همچنین
هر یک به جزوی که رسید فهم آن می
کــــــــرد هرجا می شنید
از
نظرگه گفتشان شد مختــــــــلف آن یکی دالش
لقــــــب داد این الف
و سفارش مولانا برای بر دست گرفتن شمعی برای بیرون آمدن از تاریکی:
در
کف هر کس اگر شمـــــــــعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم
حس همچون کف دستست و بس نیست کف را
بر همه او دسترس
بجای گلایه از تاریکی ها شمعی روشن کنید
همه از دست غیـــــــر ناله کنند