سهراب ها به ماقبل و به مابعد ، تنها برای سیاه کردن اوراق شان و یا تفریح و تورق ما شعر نسرودند. نیامدند که شعرهایشان نیز با خودشان بروند و نگفتند که دیگران تنها از شعرشان سرود و تکلمه و تصویر و تابلویی بسازند و یا چون روزگار ما ، شعرشان را به رایانامه بسپارند یا در صفحه های اجتماعی رسانه اینترنت ثبت کنند. یا شاید دخترک دستفروش ، از فال حافظ برای خانواده اش ، ارتزاقی بیاید. از کتابهایشان ، نسخ خطی ساخته و هدیه هم سازند. عرق جبین و کدّ یمین حافظ و آفاق گردی سعدی و رنج بردن سال سی فردوسی و چه چه هم برای روزگار گذرانی پیرچنگی عهد عُمَر و شهرام شپره های عهد امروز نبود. همانطوری که قرآن نیز برای چندرغاز قاری قبرستان نیامد و این همه حدیث و روایت و نهج البلاغه و صحیفه و فلان و بهمان برای چند پول سیاه ملای شهر نبود که از سر بیکاری به منبر رفته و روزی برای عهد و عیالش ببرد

صوفی شهر بین که چون لقمه ی شبهه می خورد                      

پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف

عمری کسب معرفت از صبا تا نیما و از نیما تا روزگار ما که می توانی تنها سطحش را از آن همه شعر و داستان و نصحشان بیابی ، هدیه ای است الهی از جویندگان راه حق که به صفت جود و کرامت به ما ارزانی داشته اند

شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است                                  

آفرین بر نفس دلكش و لطف سخنش

باشد که بهره گیریمان از اینهمه موهبت را که در چنته داریم ، رایگان از دست ندهیم

            

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خـــــــــــــــرم آن نــــــــــــــغمه که مــــــــــــــــردم بــــــــــــــــــسپارند به یاد