چند سال پیش و از زبان یکی از چهره های نامدار اصلاح طلبی – روشنفکری در خصوص شخصیت چهره های محوری اصولگرایی – حکمرانی که با برداشت های شخصی که از دین ، خدا و معنویت دارند ؛ مستوجب اعمالی می شوند که باید شرح آن را در زمره ی شنیع ترین رفتارهای حاکمان با مردمان زمان خود دانست ، مقاله ای را می خوانم.

زیباکلام می گفت که شخصا با چهره هایی نظیر شریعتمداری(مدیرمسئول کیهان) و صفار هرندی(وزیر فرهنگ دولت نهم) آشنایی دارد و از رحیم القلب بودن ایشان چنان مطمئن است که تصویری از قطره اشکی بر گوشه ی چشم ایشان در هنگام زمزمه آیه الکرسی روزانه بر ذهن دارد؛ ولی برداشت های آنان از دین ، دنیا ، مادیات و معنویات از آنان چهره هایی ساخته است که سلف یا کالبد همیشان ، بسیاری را به جرم ضدیت فکری با آنچه را که ایشان و موالیشان از دین و مبانی آن می انگارند ، به طرد ، توهین ، افترا و گاه زندان و چه آنکه اعدام و ترور می سپارند.

وقتی در کودکی و نوجوانی به حکایتی از شرح احوال بزرگان یا بیتی زیبا و آیتی شگفت آور در قضای روزگار بر می خورم ، قصد نیل به آن  مسیر در زندگی آتی خویش را نشانه می رفتم ، اما در کنار هر آبی ،چاهیست که اگر حواست نباشد در قهقرای آن غرق می شوی.

مخاطب را نمی دانم اما خود گرفتار درد ضعف  زدودن زنگار از دل و استغنای آن به تلمیحی از احوال مشایخ و زهادی هستم که عاشقانه به عرفان متعالی رخ نمایانده و ملکت دنیا را به حلاوت روی دوست به پشیزی فروخته اند .

ز دست دیده و دل هر دو فریاد   

                                                   که هر چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش زفـــولاد    

                                                      زنم بر دیده تا دل گـــردد آزاد

آی دشوارست این مسیر که هرگاه که عزمت را برای رسیدنش جزم کنی ،  مسیلی می بینم دلربا که چشم بصرت آنرا نعمت و چشم بصیرت آنرا نغمت می داند.آی بی رحم است این راه که در خود باید از شیرین ترین لحظه هایی که عمری در فکرش بودی بگذری . آی بی تابت می کند وقتی می بینی بر سر ارزش ها باید از کنار لرزش ها بگذری ، بگذری از نامت ، از غرورت ، از مالت ، زندگی ات تا بشوی تازه جنید و شیخ حسن خرقانی و که و که ، که اگر بخواهی عین القضات شوی و حلاج که باید از جان شیرین بگذری.

و بگذریم از این احوال که بر سر ما این حکایت برآورد که:

هر چه گفتیم جز حکایت دوست                          

در همه عمر از آن پشیمانیم

سعدیا بی وجود صــــــــحبت یار                         

                                                   هـــــمه عالم به هیچ نستانیم