فیس بوک
رسانه ای اجتماعی فیس بوک که عملا به عنوان مکانی برای توسعه ی ارتباطات و اطلاعات بین دوستان طراحی گردیده است ، تبدیل به چشم و هم چشمی ها ، مکانی برای عرضه ی چهره ها و کرشمه ها ، اعتراض و کنش های اجتماعی و دیگر آدابی که برخی از آنان از این تصاویر قابل برداشت است ، تبدیل گردیده است. این قلب موضوع ، اگرچه دارای آثار سوء و یا صحیحی می تواند باشد ولیکن به علت عدم قوام و ارتباط این وسیطه (همان واسطه) ی ارتباط جمعی در این موضوع مستوجب تغییر ماهوی برخی موضوعات می گردد.مثال در این باب اگرچه می تواند مبین موضوع باشد ، لیکن مستوجب اطلاله ی کلام و از آن بدتر موجب تعارض افهام می گردد ، چرا که ما عادت نداریم که این کلام را که در مثال مناقشه نیست باور کنیم.
همچنین شعار
به جای شعور یکی از کلیدی ترین مفاهیم درک این قبیل رفتارهاست ، چرا که چنین
ابزارهایی که در دنیای ما تولد یافته اند ، بیش از آنکه ما بتواینم بر آنان سوار
شده و بهره گیریم ، آنان ما را به راه خویش می برند ، به عنوان مثال اگر مفهوم
اتومبیل ، مسکن ، موبایل و حتی نوع تحصیل و کار را در نظر بگیرید که هر کدام برای
ما محسناتی را به همراه دارد ، در دنیای ما هر کدام از این مفاهیم دگرگون شده و ما
را به همراه مفاهیم انحرافی خود با سیل خویش همراه ساخته است. مفهوم هیچ یک از این
مقولات دیگر برای ما تنها بهره گیری از یک وسیله برای حمل و نقل یا مکانی برای
استراحت و یا وسیله برای برقراری ارتباط و یا وسیله ای برای آموزش و یا منبعی برای
درآمد نیست ، بلکه مفاهیم دگر گون شده و ما را که در این سیل همراه شده ایم با خود
به سیلاب برده است و از آن وسایلی برای فخر ، خودنمایی و بزرگنمایی فراهم ساخته و
ما را به جای بهره از آن به منجلاب رنج افکنده است ، چه بسیار افرادی که برای به
دست آوردن این و آن رهسپار حبس و خاکسپار قبر و همجوار رذل شده اند. در این فضای
مجازی نیز ما بدون آنکه شعورا به دنبال چیزی باشیم تنها به تقلید از دیگران به
رنگی درمی آییم که دیگران درآمده اند.
نتیجتا آنکه ضمن
تشکر از خالق این کاریکاتور که ای کاش نامی از ایشان می دانستیم ، این قبیل رفتارها نه در این رسانه بلکه در تمام شئون
زندگی ما عجین است و این مائیم که باید بر مسلک و معبر خودمان حرکت کنیم و اسیر
تندبادهای دنیا نشویم. شور و شعورمان را تحت شعار دیگران نگذاریم و به ترس از رسوا
نشدن همرنگ زمانه نشویم
زاغی از آنجا که فراغی گزید
رخت خود از باغ به راغی کشید*
زنگ زدود آینهی
باغ را خال سیه گشت رخ راغ را*
دید یکی عرصه به
دامان کوه عرضهده مخزن پنهان کوه*
سبزه و لاله چو
لب مهوشان داده ز فیروزه و لعلش نشان*
نادره کبکی به
جمال تمام شاهد آن روضهی فیروزهفام*
فاختهگون جامه
به بر کرده تنگ دوخته بر سدره سجاف دورنگ*
تیهو و دراج بدو
عشقباز بر همه از گردن و سر سرفراز*
تیزرو و تیزدو و
تیزگام خوشروش و خوشپرش و خوشخرام*
هم حرکاتش متناسب
به هم هم خطواتش متقارب به هم*
زاغ چو دید آن ره
و رفتار را و آن روش و جنبش هموار را
با دلی از دور
گرفتار او رفت به شاگردی رفتار او*
باز کشید از روش
خویش پای در پی او کرد به تقلید جای*
بر قدم او قدمی
میکشید وز قلم او رقمی میکشید*
در پیاش القصه
در آن مرغزار رفت براین قاعده روزی سه چار*
عاقبت از خامی
خود سوخته رهروی کبک نیاموخته*
کرد فرامش ره و
رفتار خویش ماند غرامتزده از کار خویش*
همه از دست غیـــــــر ناله کنند