سلامی چو بی خوش آشنایی
از همین دورتر ها سلام می دهم. در حالیکه نه رو به قبله و نه رو به تو ایستاده ام سلام می دهم. نه به عربی فصیح و نه ادبیات زیارتنامه ات ، سلام می دهم.
سلامت می دهم از عمق جانم. از اعماق فکر و اندیشه ام.
به توسلامی می دهم ، سلامی از جنس قدمت آشنایی مان.
آخر وقتی به دیدار اجداد و ابنائتان رفتم ، به شوق دیدنشان سفرنامه نوشتم . اما مگر آدمی از خانه و کاشانه اش هم سفرنامه می نویسد. از وقتی یادم می آید خانه زاد توییم ، ای قبله و قبه ی سرزمین پارس .
بچه تر که بودم و می آمدم سراغت ، چقدر صحن و سر ایت کوچک تر بود ، بی غلش و غش تر از این امروزی که برایت ساخته اند. نمی دانند که عشق تو را نمی توان به در و دیوار مرمر و زرکوب خرید ، با خدم و حشم بیشتر خرید ، با فرش ها و آویز ها و منبت ها . یادت می آید که آن هنگام که هفت سال بیشتر نداشتم ، همان دور و بر هایت( به نظرم کنار تالار آیینه بود) نماز حضرت رسول خواندم تا حاجت بگیرم، دریغ از آنکه تو قبله حاجات بودی و من دریغ که نمی دانستم. چه می گویم که اگر من از یادم برود تو خوب به خاطر می سپاری ، شفیع و رفیق روزهای راز و نیاز ما.
ضامن چشم های مرا قبه ی دلبرایت از جا کنده ای ضامن آهو . می دانی که دیدن قبه دلبریات از زیر طاقی کناری مسجد گوهرشاد خاتون چقدر تماشایی است . بهتر می دانی که این دلبریایی نه از معجزه ی آمیختن طلا و نورست و نه از آن همه هجمه و همهمه که از همه شان فرد فرد دوری جسته ام. نه اسیر هزاران های و هویم و نه دل در بند ذهب و فضه و نورم که :
تا به تو افتدم نظر چهره به چهره، رو به رو شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
رشته افکارم گسست. می خواستم با همین دلنوشته ها وارد حریم کبرائی ات شوم. بر در ورودی اذن دخول بگیرم، صحن و سرای طویل و عریضت را به تلمیحی از تنفس در بهشت بپیمایم و همچون همیشه از مسجد گوهرشاد خاتون وارد شوم ، مدتی به رسم ادب و خجالت از دیر رسیدنم به حضورت بایستم و آنگاه به یکباره وارد شوم و سلامی دهم ، زیارت نامه بخوانم و آنگاه با خاک بوسی آستانت و در زیر فشارهای مشتقانت ، زیر همان دست و پاها که به عشق حریم حرمت آمده اند وارد شوم.
آخر چقدر دوست دارم دوباره دو رکعت نماز عشق در دو قدمی ضریح بخوانم ، هق هق کنم و به حالت احترام از مسجد بالای سر بروم به دنبال کار و زندگی ام.
آمدم ای شاه پناهم بده خط امانی ز گناهم بده
ای
حرمت ملجأ درماندگان دور
مران از در و راهم بده
لایق
وصل تو که من نیستم اذن به یک لحظه نگاهم بده
همه از دست غیـــــــر ناله کنند