معیارهای ازدواج
سه آیه ی ذیل از قرآن کریم ، از مهمترین آداب در انتخاب این مسئله است:
عَسَى رَبُّهُ إِن طَلَّقَکُنَّ أَن یُبْدِلَهُ أَزْوَاجاً خَیْراً مِّنکُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُّؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَیِّبَاتٍ وَأَبْکَاراً [تحریم/۵]
(اگر پیغمبر شما را طلاق دهد، چه بسا پروردگارش به جای شما همسرانی را نصیب او گرداند که بهتر از شما باشند. زنان دوشیزه یا غیر دوشیزه فرمانبردار، با ایمان، فروتن، توبه کار، پرستشگر)
…هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ…[بقره/187]
(…آنان لباس شمایند و شما لباس آنانید…)
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ [روم/۲۱]
(و یکی از نشانههای خدا این است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان بیارامید، و در میان شما و ایشان مهر و محبّت انداخت .مسلّماً در این (امور) نشانهها و دلائلی (بر عظمت و قدرت خدا) است برای افرادی که میاندیشند.)
بنابر این باید در این امر به نکاتی بیشتر توجه کرد ، گرچه برخی نکات که در زمره ی آداب بشری می گنجد ، محترم و قابل اجراست:
نخستین و چه بل تنها عنصر اصلی موجود و جان کلام دین فراخوانی انسان به سوی محور عالم امکان ، پروردگار دانای مهربان و توانایی است که عالم در ید قدرت اوست و سرکشی از او نه به جهت سلبی که به نتیجه ی ایجابی ، دلبر را که عنان در دست اوست ، چون موم به زیر می کشاند . بنابراین هدف دین را می توان در اولین جمله ای که ابوذر غفاری به عنوان شعار آشکارای دین بیان داشت ، ارائه نمود که :"قوالو لا اله الا الله ، تفلحوا"
از این معنا استنباط می گردد که همه چیز در نظام توحیدی باید رنگ دینی پذیرد:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبـود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
ایمان ، تنها صفتی است که با مشتقات آن می تواند به عنوان معیاری برای ازدواج مورد تحقیق ، تفحص و حتی عاملی برای ترک و طلاق و پناه بردن به مومن و مومنه ای دیگر مورد نظر قرار گیرد. البته همانطور که پیشتر گفته شد معیارهای انسانی که برگرفته از سنن ایشان است به دلیل به کارگیری در سنن بزرگان دین و همچنین عدم ابطال آن از سوی دین ، نمی تواند مردود باشد ، چه بل آنکه این دلایل ظاهری می توان معیاری پس از تحقیق و اطمینان از علت تامه ی موضوع باشد ، چرا که شروطی همچون : آزاد و برده بودن ، زیبایی ، باکره و غیر باکره بودن ، خانواده و تراز زوجین از این حیث و غیره مواردی است که به صورت ضمنی و البته پس از عنصر مبرز ایمان مورد اشاره آیات متعدد قرآن آمده است که مجال آن در این مقال نیست.
اما ایمان تنها مجموعه ای از دساتیر و فرمانهای الهی از سوی رسولان مرسل نیست ، چه آنکه رسولان را در متون دینی ، رسولان ظاهری و عقل را رسول باطنی دانسته اند ، تعقل و خرد ناشی از عمق ایمان و اعتقاد به خدای یگانه در این امر نیز امری موجد و حتمیست ، که خود را در عوامل تصمیم سازی نشان می دهد ، عقلی که برآمده از ایمان باشد در مواردی حتی به تاخیر تصمیم سازی در موضوع حکم می دهد ، چنانکه مرحوم جد بزرگوار حقیر (شیخ العلما) که از اعظم عالمان زمان و اعلم مراجع عصر بود در سنینی قریب به چهل سالگی و به اصرار مرحوم والده ی خویش عقد زوجیت بسته اند که بعید است این عمل در بین دیگر علمای هم شان ایشان ، امری غریب و مستثنی باشد.
در افواه عام و برخی از متون البته تایید نشده از منظر تطابق دقیق آن به آیات و روایات محکم بر پیوند آسمانی انسانها قبل از پیوندهای زمینی ایشان تاکید شده است که البته با توجه به اتفاقات دقیق و البته عجیب دنیای فرموله ی زمینی انسانها از جهت میزان تاثیرگذاری انسانها بر تاریخ که زاده ی دو ژن از دو انسان هستند ، بعید نیست ؛ اما آنچه در این گفتار علمی – دینی می توان از این نکته دریافت کرد ماهیت تجربی است که در اکثر انسانهایی که از لحاظ روانی سالم اند ، میل به زناشویی منحصر به آن دو شخص است و این امر به تدین ، تقید و تفکر کمتر ارتباط معناداری پیدا می کند ،چرا که مهری که قران نیز از نام برده است ، مهمترین عامل پاسداشت زندگی ایشان است.
پایان سخن آنکه هدف از انجام هر کاری را باید سرمنزل و چشم انداز اجرا تا پایان آن کار دانست . مثلا هدف از قوتی که می خوریم چیست ، سیری ، فخر ، شکم بارگی ، قوّت یا غیره که در امثله ی دیگر نیز می توان به آن دست یافت . هدف از ازدواج را می توان بنابر آیه ی مبارکه ی 21 سوره ی روم ، آرامش دانست که این مفهوم یقینا بی عنصر مهر به دست نمی آید و عنصر مهر هم با حالت زیر همراه است که:
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمی توان کرد الا به روزگـــاران
بنابراین ، باید مهر را آمیخته با ایمان در معیار مزبور جمع آورد
تا زندگی به تعبیر کلام فیض کاشانی این چنین حاصل گردد که :
بیا تا مونس هم، یار هم، غمخوار هم باشیــــــــم
انیـــــــــس جان هم، فرسوده بی خارهم باشیم
شب آید، شمع هم گردیم و بهر یکدیگر ســوزیم
شود چون روز دست و پای هم در کار هم باشیم
دوای هم، شفای هم، برای هم، فــــــــــــدای هم
دل هم، جـــــان هم، جانان هم، دلدار هم باشیم
به هم یک تن شویم و یکدل و یکرنگ و یک پیشه
سری در هم آریـــــــــــم، دوش بار هم باشیمجدایی را نباشد زهره ای تا در میـــــــــــــان آید
به هم آریم سر گرد هـــــــم، پرگار هم باشیم
به جمعیت پناه آریم از باد پریشــــــــــــــــــانی
اگر غفلت کند آهنگ ما هشـــــــیار هم باشیم
جمال یکدگر گردیم و عیب یکدگر پوشـــــــــیم
قبا و جبه و پیراهن و دستار هم بــــــــــــاشیم
غم هم، شادی هم، دین هم، دنیای هم گــــــردیم
بلای یکدگر را چاره و ناچار هم باشیـــــــــــم
یکی گردیم در کردار و در گفتار و در رفتــــــــار
زبان و دست و پا یک کرده، خدمتکـــــــــــار
همه از دست غیـــــــر ناله کنند