دنیا مشحون از مسائل و حل آنان در قالب روزمرگیست. از قوت روزانه تا خواب شب گرفته تا کوچک و بزرگ های پستی و بلتدی هایش که اگر گوش دل به آن مسپاری ، شاید از دایره ی انصاف و انسانیت اخراج گردی که :

مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی دردی علاجش آتش است

چه بسیار دردهایی که گفتنی نیست و فقط :

اهل دردم می شناسم درد را / دیده ام شب گریه های مرد را

و از همه سخت تر ، درد عشق است که :

دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست                                  

گر دردمند عشق بنالد غریب نیست

دانند عاقلان که مجانین عشق را                                               

پروای قول ناصح و پند ادیب نیست

درد نشانه ای از وجود عارضه ای است که نمود بیرونی آن را موجب می شود. دردی که گریه های شب را موجب می شود ، دردهایی از پی غم است ، همان غمی که:

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد            آن را که وفا نیست ز عالم کم باد

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد؟        جز غم،که هزار آفرین بر غم باد

اشک و غم های همچو منی که درد خویش و غم دنیا را ماوای خود ساخته ارزشی ندارد ، اما آنان که از پی درد غم هجران می گرید ، با مرارتی به این اشک نائل آمده اند و چنان می گویند:

وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ ﴿۸۳- مائده﴾

و چون آنچه را به سوى اين پيامبر نازل شده بشنوند مى‏بينى بر اثر آن حقيقتى كه شناخته‏اند اشك از چشمهايشان سرازير مى‏شود مى‏گويند پروردگارا ما ايمان آورده‏ايم پس ما را در زمره گواهان بنويس

و ای کاش چنا دردی داشته باشیم که نوایمان این چنین باشد:

درد ما را نیست درمان الغیاث             ! هجر ما را نیست پایان؛ الغیاث!

دین و دل بردند و قصد جان کنند               الغیاث از جور خوبان! الغیاث!