بعضی فیلم ها و سریال های فولکلوری را که صدا و سیمای ما نشان می دهد ، در خود خیلی حرف و کلام دارد که نمی توان از آن به راحتی گذشت . اسم  و سال پخش و بازیگر و دیگر مشخصاتش را به یاد ندارم اما خوب به یاد دارم که حرف و جان کلامش چه بود. سخنی که فقط از سعدی بر می آمد و حافظ ، یعنی کلام عشق ، البته در بعد مخالفش؟!

پسرکی بود روستایی زاده که به واسطه اختراعی که به ثبت رسانیده بود به تهران آمده بود و در آنجا چشمش به روی دختری از خانواده غنی افتاده بود  ، دل از دست داده به سوی وصال او و به صرافت افتاده بود:

جهان ناگه شبیخون سازیی کرد/پس آن پرده لعبت بازیی کرد

به شیرین خنده‌های شکرین ساز/در آمد شکر شیرین به آواز

 پدرک دختر به نصیحتش که اگر عاشق چاره سازی برای اویی ، از او بگذر تا شیرین تو به خسرو متنعم خویش رسد و او نیز فرهاد وار از جدایی ناپذیریش از محبوب خود می گفت که:

بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ                            بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ

بگفتا دوستیش از طبع بگذار                                 بگفت از دوستان ناید چنین کار

بگفتا جان مده بس دل که با اوست                 بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست

بگفت او آن من شد زو مکن یاد                            بگفت این کی کند بیچاره فرهاد

 

این مفهوم از عشق ، مفهومی بدیهی ، سازگار با عقل و معمول در عرف است که کمتر کسی را می توان از آن برحذر باشد ، مفهومی که در آن عشق در حد و اعلای خود و کوشش برای اتصال و جوشش به معشوق سر به فوران برده و محبوب را تنها محصور در خویش می داند.

همه داستان های عاشقانه دنیا نیز چنین معمول داشته اند که عاشق جیب و گریبان برای وصال معشوق می درد و هر راه سختی برای او ناممکن نیست.

که عشق آسان نمود اول/ ولی افتاد مشکل ها

هر چند مفهوم عشق در ادبیات عرفانی ما بیشتر مجازی از عشق به خالقی است که انسان را از روی محبت و مهر و صفت بخشندگی آفریده و حدیث لو علم المدبرون را در وصف او گفته است ، کاربردی تر و قابل فهم تر است ، اما تقریبا احوال همه ایشان در عشق های زمینی نیز به حد و استغنای عشق و کام آن ، بی نصیب نبوده و معشوق گان خوب روی در ذهن و دیدگانشان حاضر بوده است ؛ اما مفهوم دوست داشتن اگرچه در مخاطب تغییر و تحولی دارد و او با جذبه ای به سوی هدفی که معشوق غایت القصوی آن است می کشاند اما عامل رفتارهایی متفاوت و بعضا متعارض در میان همه عشاق گردیده است .

ادبای ما در اشعارشان کمتر از هجر و فراق از یار و معشوقه سخن گفته اند و بیشتر طعم وصال را سرلوحه شعر و داستان خویش قرار داده اند ، اما این بی کامی از معشوق به ویژه در آثار موسیقی جدید در انواع رپ ها که زمزمه ی گوش و جان و بلکه فکرت جوانان این روزگار گردیده است به صورت بسیار اعتراضی از خیانت ، کم محالی  ، دروغ پردازی و آرزوی فراموشی از یار بی نظر در احوال عشق خود را می توان مشاهده کرد. به نظر می رسد این عشق ها از همان نتایج مثنوی فاخر پادشاه و کنیزک در دفتر اول مولانا باشد که نهایتش به بیت زیر می رسند که:

عشق هایی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود

اما دو شاعر توانا و شهیر و محبوب ایرانیان و چه بل آنکه همه ی فارسی دوستان و پارسی گویان ، یعنی شیخ اجل و خواجه راز ، هماره از عشقی سخن گفته اند که در آن تا سراپای جان و تا به ابد و علی رغم بی میلی معشوق ندایشان به زعم زیر است که:

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به نظر می رسد سرچشمه این عشق ، آبشخوریست ریشه در حیات جاودانی انسان ، آنجایی که او خود را در قله ی زیبایی و در معنایی ازلی و ابدی می انگارد و حتی آتش خشم معشوق را به چشمه باصفای شراب لایزال ترجیح می دهد که:

عاشقان را گر در آتش می پسندد روی دوست

تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم

امیر مومنان که نوشاننده ی شراب کوثر است در دعای عرفانی خود که به کمیل بن زیاد آموخته است ، به این قضایا اشاره می دارد که :

فهبنی یا الهی وسیدی و مولای وربّی ، صبرتُ علی عذابک ، فکیف اصبر علی  فراقک

که شاید سعدی علیه رحمه در این معنا سروده باشد که:

حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم

جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم

و اما پایان سخن آنکه عشق مفهوم و معنایی جز دوست داشتن نیست و این مفهوم چه در بعد ارضی و چه سماوی آن مقدس و محترم است و باید دانست که هماره به صراط خودش مستقیم نیست که باید هماره منتظر بلایای آن بود و بی جا نیست که حضرت حافظ فرمود :

تا شدم حلقه به گوش میخانه عشق

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم