اندر فراق یاران
از آه دردناکی ســــــازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
مشغله های روزگار و یا شاید تمایلات شخصی خیلی فرصت به قول امروزی ها " رفیق بازی " را در این سالها به من نداده و کمتر به صورت متداوم رابطه نزدیک با شخصی داشتم ، هر چند که دوستان بالای پانزده سال دارم ولی با هیچکدام رفت و شدی خانوادگی نداشتم .
امروز وقتی یکی از همان دوستانم را بعد مدتی دیدم ، به فاصله کوتاهی از سلام و احوال پرسی از جدّه پرسید و وقتی از فراغشان گفتم ، بهتی دردناک و ابرازی هم دردانه برای تسلای من کرد ، داستانی که در این روزهای گذشته چندین بار از جانب همان دوستان با مشخصاتی که معروض داشتم برایم رخ نمایاند و محتملا در آینده ، دیگر دوستان دور و نزدیکم که معمولا سال و ماهی که می گذرد ، زیارتشان می کنم ؛ چنین خواهند گفت.
برای خود من نیز جالب و عجیب است که چگونه یاد و نام یک انسان ، صرفا از شنیده های روزمره و گپ های دوستانه فی مابین ناقصی چون من و دوستانی که شرح روابطمان را معروض داشتم ، اینگونه عزیز گردد و رٱفت گیرد و انسانهایی با هدم همه مواهبی که برای نیک ماندن بر آنان عطا شده است ، چه بسا در زمان حیاتشان نیز منسوخ بمانند و خود را در معرکه دنیا بی طلب مغفرتی گم کنند.
به هر حال :
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
همه از دست غیـــــــر ناله کنند