صفر تکوین و غرابت معنایی آن با کتاب و احادیث اسلامی
حرف های بیتاب و طاقت فرسا ،
که همچون زبانه های بیتاب آتش اند
و کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیده اند
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند
اینان همان در جستجوی مخاطب خویشند .
اگر یافتند ، یافته می شوند و
در صمیم «وجدان » او آرام می گیرند.
و اگر نیافتند ، روح را از درون به آتش می کشد و دمادم حریق های دهشتناک عذاب بر می افروزند.
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت
که در بی کمرانی دلش موج می زد و بی قرارش می کرد
و عدم چگونه می توانست «مخاطب » او باشد؟
هر کسی گم شده ای دارد و خدا گم شده ای داشت
هر کسی دو تا است و خدا یکی بود
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند هست
و خدا کسی که احساسش کند نداشت
هر کسی را نه بدانگونه احساس می کنند که هست
بدانگونه هست که احساسش می کنند
که هر کسی کلمه ای است
که از عقیم ماندن می هراسد
ودر خفقان جنین خون می خو رد
و کلمه همچون مسیح است ، آنگاه که آن فرشته ی قدسی، خود را بر مریم ِ بی کسی می زند و در ِ فراموش خانه ی مرگش را می گشاید و آن را میبیند
می فهمد و حس میکند، زاده میشود. در فهمیده شدن «میشود» . ودر آگاهی ِ دیگری به خود آگاهی میرسد
که کلمه در جهانی که فهمش نمی کنند عدمی است که وجود خویش را احساس می کند و یا وجودی که عدم خویش را.
«در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود ، و آن کلمه خدا بود»
عظمت همواره در جستجوی چشمی است که او را می بیند
و خوبی همواره در انتظار خردی است که او را بشناسد
و زیبایی همواره تشنه دلی که به او عشق ورزد
و جبروت نیازمند اراده ای که در برابرش ، به دلخواه ، رام گردد
و غرور در آرزوی عصیان مغروری که بشکندش و سیرابش کند
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر جبروت و مغرور،
اما کسی نداشت
خدا آفریدگار بود
و چگونه میتوانست نیا فریند؟
و خدا مهربان بود
و چگونه میتوانست مهر نورزد؟
«بودن » ، «می خواهد»!
و از عدم نمیتوان خواست
و حیات انتظار می کشد
و از عدم کسی نمی رسد
و «داشتن» نیازمند «طلب »است
و پنهانی بیتاب «کشف»
و تنهایی بیقرار «انس»
و خدا از بودن بیشتر بود
و از حیات زنده تر
و از غیب پنهان تر
و از تنهایی تنها تر
و برای «طلب » بسیار «داشت»
و عدم نیازمند نیست
نه نیازمند خدا ، نه نیازمند مهر
نه میشناسد ، نه میخواهد و نه درد میکشد و نه انس میبندد
و نه هیچگاه بیتاب می شود
که عدم نبودن مطلق است
اما خدا بودن مطلق است
و عدم فقر مطلق بود و هیچ نمی خواست
و خدا غنای مطلق بود و هر کسی به اندازه ی داشتن هایش میخواهد
و خدا گنجی مجهول بود
که در ویرانه ی بی انتهای غیب مخفی شده بود
و خدا زنده ی جاوید بود
که در کویر بی انتهای عدم تنها نفس میکشید
دوست داشت چشمی ببیندش ، دوست داشت دلی بشناسدش
ودر خانه ای گرم از عشق ، روشن از آشنایی ، استوار از ایمان و پاک از خلوص خانه گیرد.
خدا آفریدگار بود و دوست داشت بیافریند:
زمین را گسترد
دریا ها را از اشک هایی که در تنهایی اش ریخته بود پر کرد
و کوه های اندوهش را
که در یگانگی دردمندش ، بر دلش توده گشته بود
بر پشت زمین نهاد
خدا همچنان تنها ماند و مجهول ،
ودر ابدیت عظیم و بی پایان ملکوتش بی کس!
و در افرینش پهناورش بیگانه ، میجست و نمی یافت.
آفریده هایش او را نمی توانستند دید ،
نمی توانستند فهمید،
می پرستیدندش اما نمی شناختندش
خدا چشم به راه «آشنا » بود.
پیکر تراش هنرمند و بزرگی که در میان انبوه مجسمه های گونه گونه اش غریب مانده است
در جمعیت چهره های سنگ وسرد ، تنها نفس می کشید
کسی «نمی خواست» کسی نمی دید ، کسی عصیان نمی کرد کسی عشق نمی ورزید ، کسی نیازمند نبود ، کسی درد نداشت …و…
و خداوند خدا برای حرف هایش باز هم مخاطبی نیافت!
هیچ کس او را نمی شناخت ،هیچ کس با او «انس» نمی توانست بست
پس او آفرید
انسان را آفرید!
و این نخستین بهار خلقت بود
***************************************************************************
برای اولین بار هنگامی که با منطق این شعر در سال ها پیش توسط شخصی منتقد دین آشنا شدم ، به دلیل عدم ارائه ی صحیح مطلب و انتقال شخصی جویانه از منطق کلام به رد آن پرداختم. سال ها بعد شنیدم که:
كنت كنزاً مخفياً فاحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكي أعرف
من گنجي پنهان بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم، پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم.
و این حدیث قدسی و منطق های پس و پیش آن با من چنان کرد که به قول سعدی دامنم از دست برفت. گاهی به واسطه ی قبول این آئین که روزگاری آن را کفر می دانستم همچنان بر خود می لرزم که کدام دین و آئین صحیح است . هنوز از یاد نبرده ایم هنگامیکه در برنامه اخیر رسانه ملی هنگامیکه کارشناس برنامه با ذکر کلام متفاوتی از عرفان اسلامی ، اذکاری را بیان کرد ، مراجع سنتی سریعا موضع گرفته و نسبت به رواج انحراف در ترویج علوم دینی هشدار دادند.
به هر حال تفاوت بین روش ها و به قول دکتر سروش ، صراط های مستقیم نوعی برداشت از دین و وجود یک راه ، یک شناخت ، یک منطق نیز نوع دیگری از برداشت از دین است. آنچه در این بین مغفول است ، ضعف پاسخ است که در هر دو اردوگاه مشاهده می شود. گروه سنت گرا ، با بیان هر منطق و فکر مخالف اتهام تکفیر می دهد و گروه منور الفکر نیز با هر کلامی که بوی گذشته را بدهد به التقاط و قشری نگری متهم می دارد.
صد هزاران دام و دانه است ای خدا ما چو مرغان اسیری بی نوا
همه از دست غیـــــــر ناله کنند