شرح نامه های حافظ - دکتر بهروز ثروتيان
گفتم : راستي مي دانيد اين بيت در كدام غزل و چرا آمده است ؟
گفت : مهّم نيست در كجا آمده است ، حرف ، حرف حافظ است و سخن نيز معلوم است و هر آن كسي كه زبان فارسي بداند، مي فهمد كه خواجه حافظ چه مي فرمايد.
گفتم : عيب كار آن جاست كه ما خود را اديب و اهل نظر و صاحب مدرك تحصيلي مي دانيم ، وليكن هيچ نمي دانيم كه چيزي نمي دانيم ، هر كس چيزي به ذهنش مي رسد بي تحقيق و صرف وقت ، آن را وحي مُنزل مي داند.
دو سه تن ديگر از اهل مجلس گفتند، پس اگر چنان نيست شما بگوييد كه غرض حافظ چيست ؟
گفتم : شما بايد غزل مربوط را به مطلع زير بخوانيد و آن گاه طرح سؤال بفرماييد.
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به كف گر بكشم زهي طرب ور بكُشَد زهي شرف
نخستين سؤال اين است كه مرجع ضمير «شين » در تركيب «دامنش » كيست ؟
و اگر حافظ از دامن وي بگيرد چرا خوشحال و طربناك مي شود و اگر در راه او كشته بشود و او خواجه را بكشد چرا شاعر شيراز شرف مي يابد؟
آن گاه به تفضيل گفتم كه اين غزل داراي صنعت «توسيم » است ، شاعر، قافيه را ـ قافيه غريب و مهجور حرف «ف » را ـ به نحوي آورده است تا در پايان غزل بتواند مرجع ضمير را آشكار سازد و آن مرجع ، حضرت اميرمؤمنان ، علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ با لقب شحنه نجف است كه حافظ در بيت نهم ( مقطع و تخلّص ) غزل مي فرمايد:
حافظ اگر قدم زني در ره خاندان عشق بدرقه رهت شود همّت شحنه نجف
خواجه در اين غزل جز «شحنه نجف » و دوست خود (پير مغان ) همه طبقات جامعه را رد مي كند و در بيت دوّم مي گويد: من در عمر خود از هيچ كس كرامت نديدم .
طَرْفِ كَرَم ز كس نبست اين دل پر اميد من گر چه سخن همي برد قصّه من به هر طرف
و آن گاه در بيت سوّم از پادشاهان ، سخن به ميان مي آورد كه چون بت پرستش مي شوند و بي رحم و سنگدل هستند و مي گويد:
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل ياد پدر نمي كنند اين پسران ناخلف
هر كس چند واحد، درس ادبيّات بخواند مي داند كه مرجع اسم اشاره «اين » و يا به عبارت بهتر، حرف تعريف «اين » در تركيب «اين پسران ناخلف » به هيچ تأويل ، جز «بتان سنگدل » در مصراع اوّل نيست و شاعر ساحر و عارف با همين حرف تعريف «اين » معيّن مي كند كه غرض از «بتان سنگدل » اين پسران ناخلف هستند.
و حال بايد معني كلمه در بيت و معني بيت در كلام ، يعني همه غزل ، وحدت موضوعي داشته باشد، زيرا كه شاعر ما خواجه حافظ است و حرف ياوه نمي گويد.
ناگزير از مراجعه به تاريخ هستيم و مي بينيم حافظ در عهد شاه شيخ ابواسحاق و سپس محمّد مبارز الدّين و پسر وي شاه شجاع و خاندان آل مظفّري مي زيسته است و اين بتان مظفري واقعاً سنگدل بوده اند. شاه شجاع چشمان پدر خود، امير محمّد را ميل كشيد (759 ه) و درست ربع قرن پس از آن ، دو چشم پسر جوان خود، شبلي را فرمان داد از جاي كندند. و اين بتان سنگدل ، خود شيخ بودند و از اهل طريقت المعتضدباللّه .
در صفحه 577 تاريخ ايران (اقبال و پيرنيا ـ چاپ خيّام ) مي نويسد:
«امير مبارزالدّين در سال 755 ضمن محاصره اصفهان ، با فرستاده ابوبكر المعتضد بالله بيعت كرد كه در مصر، خود را جانشين خلفاي عباسي مي دانست .
طريقي را كه شيخ ابواسحاق اينجو قبل از او در اين مرحله پذيرفته بود، قبول كرد...» و مراد از «پدر» در اين بيت ـ به قرينه كلّ غزل ـ حضرت اميرمؤمنان و شحنه نجف است كه سرور جوانمردان جهان ، يعني «فتيان » است و «پدر و پسر» در زبان فارسي ، اصطلاح علم فتّوت است چنان كه در فرهنگ اصطلاحات و تعريفات (نفايس الفنون ) ذيل «كبير» آمده است :
«كبير Kabir [ فتوّت ] : آن كه شرب اين (پسر) از نهر او بوده باشد بي واسطه ، يعني قدحي از او خورده باشد... و از اين جهت او را پدر خوانند و شارب را پسر، و اسم كبير بر زعيم قوم اطلاق كنند و ...»
و در تأييد اين معني است كه حافظ مي گويد: تا كي بايد مدح شاهان بكنم و به ايشان بنازم در حالي كه اين پسران ناخلف از پدر و كبير فتوّت ، يعني شحنه نجف يادي نمي كنند و همين معني را ابيات ديگر غزل به اثبات مي رسانند كه خواجه از ترس اهل تعصّب برادران اهل سنّت نمي توانسته حرف دل خود را آشكار كند و قراين اين معني پوشيده را در همين غزل نهاده است .
بي خبرند زاهدان نقش بخوان و لاتقل مست ريا ست محتسب ، باده بده و لا تخف
يعني : به قيافه و شكل و شمايل زاهدان نگاه بكني همه چيز را مي فهمي كه بي خبرند و حرف نمي زني و محتسب (امير محمّد مبارز الدّين ) مست ريا و تزوير است از آن است كه فساد، همه جا را گرفته ، باده بدهيد تا بخورند و نترسيد كسي به كسي نيست .
صوفي شهر بين كه چون لقمه شبهه مي خورد پاردمش دراز باد اين حيوان خوش علف
حافظ اگر قدم زني در ره خاندان عشق بدرقه رهت شود همّت شحنه نجف
همه از دست غیـــــــر ناله کنند