محور شیخ در این شعر ، دینداری رندانه است. دینداری که حافظ آن حافظه ی تاریخی ملت ما از آن بهره ها برده است. رند در لغت به معنای آدم زرنگ است که در ادبیات عامیانه معنای مثبتی ندارد ، اما در کلام حافظ، انسانی است که با بهره گیری از اصل و فهم ماجرا به سوی غایت مقصود حرکت می نماید.

وقتی با دیدن این اشعار ، عزیزی به این جمله می رسد که"چندین بار بریم مکه و کربلا..." انسان دچاری نوعی وحشت درون می شود که مبادا برای آن که به اصل دین برسیم ، آنچه را که در فرع نیز به دست آورده ایم از دست بدهیم.

شخص حقیر ، زیباترین و بلکه خاطره انگیزترین تجربه ی زندگی ام ، زیارت عتبات عالیات و زیارت مضاجع معصومین مدفون در آن ابنیه ی مقدس بود که  چه بسا وقتی خود را در آن مکان ها می دیدم دیگر هیچ آرزوی برآورد نشده ای را برای خود جز حلاوت سفر به سرزمین وحی و حضور در بقیع متصور نبودم و هیچ گله و شکایتی در نزد حق در روز جزا به واسطه ی همه ی مشاکل و مصائب دنیوی به پاس توفیق آن  زیارت  خاطره انگیز ندارم ، زیارتی که در هر روز آن به واسطه ی اوضاع بسیار مبهم امنیتی آن روزها ، مرگ را در هرلحظه جلوی چشمان خود می دیدم ، اما پس از درک این زیارت و حلاوت آن لحظات که جز بیعتی با آن صاحبان نبود ، به آن جمله ی معلم شهید (شریعتی)بیشتر فکر می کردم که "حسین بیشترازآب تشنه لبیک بود، افسوس که به جای افکارش زخمهای تنش رانشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند "

نتیجتا آنکه همانگونه که می توان از  بستر  عقل به عشق رسید ، از بستر تعبد باید به معرفت رسید.

واعبد ربك حتي ياتيك اليقين"سوره ۱۵: الحجر - 99"

و پروردگارت را پرستش كن تا اينكه به یقین برسی

 پس اگر کسی را زمزمه ی فکر و ذهنش آن باشد که "برو طواف دلی کن که کعبه ی مخفی است/   که آن خلیل بنا کرد و این خدا خود ساخت " اول باید کعبه و اجر و قربش را بشناسد و سپس به دنبال فکری بالاتر برود. ولیکن اگر تنها از این اشعار و جملات به دنبال کاهش وظیفه ی دینی برود ، هم از داشته هایش که در این سالیان در سایه ی دینداری کسب کرده است غافل می شود و هم آنکه از قافله ی غایت دینداری که ماحصل این بیان و کلام است به عقب می افتد.

دین را نه پوسته و نه هسته ایست که دین مجموعه ای از همه ی نیک پنداری ها ، نیک گفتاری ها و نیک کرداری هاست.