خوابی دیگر
فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَن
بامداد چند صباحی پیش بود که در عالم نوم ، خبر دادند که عزیز هنوز بر قید حیات اند .
دوان و حیران به سمت شفاخانه رفتم و چون وارد اتاق شدم ، ایشان مثل همیشه که به محض قدوم میهمان و حتی در دوران ناخوشی ها ، قبراق شده و با غیرت بی حدشان ، احوال خود را خوش جلوه می کردند، از تخت برخواستند و نشستند و گرم صحبت و حال و احوال پرسی شدیم.
در همان حال با ذوق ، از این اتفاق میمون و سلامتی ایشان بودم که به یک باره ، چهره شان برهم خورد وقتی کسی از در آمد و بر حاضران نیاز ایشان به حاجتی را تذکار داد تا اطرافیان حاضر آنرا برآورند.
چون از خواب برآمدم به یاد این دعای همیشگی عزیزجان افتادم که از آنکه احتیاجی از خلق برایشان پیش آید به خدای پناه می داشتند و این دعای مستجابشان بود که چشمان ما را در کوتاه دوران بستری شان تا رحل اُخری باز نگاه داشت.
دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم ،هر چه باد باد
از دست رفته بود وجود ضعیف من
صبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد
همه از دست غیـــــــر ناله کنند