به مانند بسیاری از مسائل مهمه در زندگی ما انسان ها ، داستان نبرد حسین (ع) در صحرای کربلا تنها در دو بعد احساسات و منافع روزمره شخصی برای ما کاربرد دارد و صرفا یا به شور و هیجان حسینی و یا برای بهتر شدن حال و روز مادی ، حسین حسین گویان اشکی می ریزیم و بر سر و سینه کوفته و نذری می دهیم اما معلوم نیست که در ظهر عاشورا در لشگر عمر سعد شمشیر به دست و یا در خوش بینانه ترین حالت جز ساکتین لقب گیریم . چه بسیار صحنه هایی که در همین شب های عزیز و در میان متصفین به عزای حسینی با چشم سر مشاهده نکرده و چه اعمال یزیدی از " من یزید " دینداران به ظاهر صلاح در تمام عمر خویش به وضوح دیده ایم و همه آنها شاید برای آن است که به قول معلم شهید ، به جای تشنگی حسین به لبیک ، تشنگی لبان او را در محافل دینی به ما آموختند . هنوز نیز در جنگ حسینی و یزیدی ، حسین (ع) قلیل الاصحاب به نظر می آید که اگر قرار باشد این جامعه ی بزرگ عزاداری را حسینی بنامیم و سپس کردار و عمل جامعه خود را هم به تماشا بنشینیم باید متاسفانه به یاد آن مثال معروف افتیم که :
گر پیروی از حسین این است
حق با طرف یزید بادا

و اما این سخن به معنای بدگوهری و چه بسا منفی نگری و در نتیجه تعطیلی چنین مقام نیست که شرط اول قدم مهیاست :
در ره منزل لیلی که خطرهاست آنجا
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
و این عشق و محبت به خاندان را می توان در اشک و آه و شکسته شدن دل های پیر و جوان و کودک و زن و مرد در میان مراثی مُشار به حسین بن علی(ع) یافت و چه آنکه شاید این نوح و نوا در نزد مستبصر مقدمه و برای مستصفی مراقبه و اهل معاصی چون راقم را استحاله است. لهذا با " قدم زنی در ره خاندان " متصف به تعزیت دردانه " شحنه نجف" مرثیه ای بی بدیل از مرحوم ایرج میرزا را به سوگ می نشینیم:

رسم است هر که داغ جوان دیده

دوستان رأفت برند حالت آن داغ ‌دیده را

 

یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا

وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را

 

آن دیگری بر او بفشاند گلاب قند

تا تقویت شود دل محنت ‌کشیده را

 

یک چند دعوتش به گل و بوستان کنند

تا برکنندش از دل، خار خلیده را

 

جمعی دگر برای تسلای او دهند

شرح سیاه ‌کاری چرخ خمیده را

 

القصه هر کس به طریقی ز روی مهر

تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را

 

آیا که داد تسلیت خاطر حسین

چون دید نعش اکبر در خون تنیده را

 

آیا که غمگساری‌ و اندوه بری نمود

لیلای داغ‌ دیده‌ی محنت ‌کشیده را

 

بعد از پدر دل پسر آماج تیغ شد

آتش زدند لانه‌ی مرغ پریده را