شش هفت ساله بودم و آن روزها که مردم غوطه ور در ویرانه های جنگ بودند جز دل خوشی های کوچکی همچون فوتبال که نه موجبات سرگرمی که نوعی باور زندگی در جمع مردمان شده بود از معدود موضوعاتی بود که می توانست کمی آلام روزهای دهه سیاه زندگی ملت ایران ( دهه شصت) را بکاهد.
کثرت مردم یا طرفدار آبی ها بودند یا قرمز رنگ تیم شان که چه عرض کنم ، باور تعصبی شان شده بود ؛ من خردسال نارس هم یک روز که آبی ها در صدر بودند ، آسمانی می شدم و چون قرمزها جلو می افتادند ، رنگ رخ سرخ را پرچم می کردم تا اینکه یک روز احدی از دایی هاکه عُلقه و ارادت بر ایشان سابق و دائم است ، آمد و گفت : " دیگر استقلالی نیستی !؟ برو و همان پرسپولیسی شو" من که انگار آخر دنیا شده بود ، همان جا روی قرآن قسم یادکردم که به استقلال وفادار بمانم!!!
بنابراین استقلالی شدن و ماندن من صرفا یک تصمیم احساسی و بر اساس علاقه به ایشان بود وگرنه سالهاست حتی از نتایج دربی هم اطلاعی نمی گیرم ولی هر وقت که موعد داربی فرا می رسد یاد روزهایی می افتم که چقدر شور و هیجان در میان مردم در میان همه سختی ها بود با همه کمبود ها ولی امروز همه چیز هست ولی خبری از آن شور و دل خوشی ها نیست.