نوروز مبارک
گفت پیـــــــغامبر ز سرمای بهار
تن مپـــــــــوشانید یاران زینهار
زانـــــک با جان شما آن میکند
کان بهاران با درخـــــتان میکند
لیـــــــک بگریزید از سرد خزان
کان کند کـــــو کرد با باغ و رزان
راویان ایـــــن را به ظاهر بردهاند
هم بر آن صــورت قناعت کردهاند
بیخبر بودند از جـــــان آن گروه
کوه را دیده نـــــــدیده کان بکوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عین بهارست و بقاست
پس بتاویل این بود کانفاس پاک
چون بهارست و حیات برگ و تاک
پس بیش و پیش از آنکه نوروز و بهاریه ها یک رسم و آیین ملی و برگرفته از عادات بشری باشند ، ریشه ای عمیق در نهاد الهی ایرانیان فرهیخته که به پاس گرامیداشت رویش و زایش که مستوجب تعالی انسان است ، بهار را بهانه ی به جای آوردن شکر الهی دانسته اند. گرچه امروزه این آیین هزاران ساله ما در میان بازارهای تنگ و مکاره دنیا دستمایه دست فروشان و تاجران گردیده و شادی های آن ملعبه ی مطربان رفته است ، اما هنوز می توان بوی توفیق و کرامت را در میان دید و بازدید های عید و به جای آوردن احترامات پاینده خردان بر مهمتران جستجو کرد و رسم صله بخشی را در به دست آوردن شادی کودکان یافت.
غافلان از بهار و نوروز که روزی نو از آغاز زندگی و جوشش و خروش است ، چون از شادی که اصل بشر است دور افتند هیچ راهی حتی مرگ که به نظر سکون بشر است برای آنها سکینه و آرامش را به ارمغان نخواهد آورد ، چرا که:
گرت بیند زندگانی تا ابد باقی شود
ورت بیند مرده هم داند که جانی شاد باش
یعنی وقتی انسان زندگی را ازل و ابد بداند و حتی مرده را جانداری دیگر در عالم دیگر بداند ، از اصل شادی و شادمانی دور نمی افتد ، ولی هنگامی که همه معانی در سطور زندگی محدود دنیا تعریف گردد ، حتی شاد ترین لحظات زندگی نیز چون با رنج قوالب تنگ دنیوی حاصل می شود ، تلخ و بی رنگ و بی معناست.
زنده باد بهار ، زنده باد زندگی.
همه از دست غیـــــــر ناله کنند