مرشد چلویی
مرحوم مرشد در جلوی آشپزخانه ای که ایستاده بود، گفته بود کسانی که می خواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد او بگذرند چون بیشتر کسانی که غذا بیرون می بردند، بچه ها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان وصاحبان مغازه های بازار غذا می گرفتند و می بردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرحوم مرشد کودکی که با ظرف غذا در دست، نزد او می آمد قدر پلوی زعفرانی روی بادیه او می ریخت و ظرف را کامل می کرد و بعد تکه کباب یا لقمه گوشت یا اگر تمام شده بود، ته دیگی زعفرانی داخل روغن می کرد و دهان آن پسربچه یا نوجوان می گذاشت.
و همین طور فقیران و مسکینان صفی داشتند که از داخل راهرو شروع می شد و به اول سالن مغازه ختم می گشت. افراد فقیری که معمولاً عائله مند بودند و بعضی مورد شناسایی مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز می آمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذای رایگان و خرجی یومیه می گرفتند.
-----------------
فکر می کنم اول بار داستان "مرشد چلویی" را سال ها پیش از پای منبری شنیدم . هر چند که این پیرمرد نمونه ای عالی از انسان های وارسته ای بود که عملش ماندگار ماند اما پیرو بحث یکی دو روز پیش در خصوص کاهش تعدد عاملان به نماز و قیود دینی ، گذشتگان و نیای ما شبیه این روزهای ما نبودند.
دیشب به سببی و در حدود چند دقیقه ای پای صحبت خانم هایی که در کشورهای صنعتی و بزرگ دنیا ، تغییر دین و تشرف به تشیع را تجربه کرده بودند ذیل برنامه ی شبکه افق نشسته بودم و نکته ظریفی را برداشت کردم که :"در ایران مشکل بد حجابی از مصادیق یک امر عارضی نیست ، بلکه عدم درک صحیح دین و بهره گیری از مصادیق آن مشکل ماجراست"
وقتی کسی از نسیه دادن که امری شبیه قرض است طفره می رود در واقع به آیه "مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ ﴿۱۱- حدید﴾" ایمان ندارد و معنای وام دار کردن خدا بر خود را درک نکرده است ، چرا که گمان کرده است اصول دین نیز همچون فروع آن امری تقلیدی است و ممکن است که در بیان گوینده خطایی نهفته باشد.
کوتاه سخن آنکه ایمان از اموری است که بدون یقین ارزش خاصی ندارد و تفاوتی هم نمی کند که کسی نماز نخواند ، نزول بخورد یا بدهد و یا ... یادم افتاد که وقتی بچه بودم و شعر ایرج میرزا را در قطعه "مادر" می خواندم با خودم فکر می کردم که آیا انسانی پیدا می شود که بتواند"سینه بدرید و دل آورد بچنگ" باشد؛ ولی امروز ها کم نمی بینم انسانهایی که به قصد "قصه سر منزل معشوق " خود "دل مادر بکفش چون نارنگ" دارند ولی هنوز پدران و مادرانشان با "عاشق بی خرد نا هنجار" خود زبان کلامشان در کم ترین غصه های فرزندانشان "" آه" دست پسرم یافت خراش / وای، پای پسرم خورد بسنگ" است.
يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ ﴿۵-فاطر﴾
اى مردم همانا وعده خدا حق است زنهار تا اين زندگى دنيا شما را فريب ندهد و زنهار تا [شيطان] فريبنده شما را در باره خدا نفريبد
همه از دست غیـــــــر ناله کنند