مولانا
1) بدایت آنکه بر طبق هیچ حدیث و روایتی ، نقد عقوبتی ندارد چه آنکه قرآن همه را به نقد خود با تمام توان فرامی خواند
أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿۱۳- هود﴾
يا مىگويند اين [قرآن] را به دروغ ساخته است بگو اگر راست مىگوييد ده سوره برساختهشده مانند آن بياوريد و غير از خدا هر كه را مىتوانيد فرا خوانيد
بنابراین هیچ وقت نباید از ترازوی نقد (ولو با عنایت به علقه فراوان) به یک شخص مکدر گردید و به قول دکتر سروش ، نقد حتی در خصوص مقدس ترین متون دینی ، موجبات تحکیم آن می شود و تضعیف آن ؛ اما :
دلایل قوی باید و معنوی / نه رگ های گردن به حجت قوی
نقاد محترم به جای شاهد مثال آوردن و ارائه ی دلایل متقن و با در نظر گرفتن گزینشی از اشعار ، سعی در غالب نمودن نظر خود به جای به بوته نقد کشیدن مولانا را داشته است
2) آنچه نقاد محترم از آن سخن برده به سان همان "از قیاس خنده آمد دلق را / کو چو خود پنداشت صاحب دلق را" است و انگار که نویسنده تعمدا عینکی برای ندیدن واقعیت ها در تبیین اشعار و مثال ها به چشم نهاده تا آنچه مولانا برای قصه گویی به تمثیل برده را فراموش کند و این ضرب المثل قدیمی که در مثال مناقشه نیست را به محاق فراموشی بیانگارد. جهت موجز سخن گفتن در این باب ، مثل مولانا در بیان حدیث "تن مپوشانید از باد بهار" دقیقا مشخص است ، همانگونه که مولانا در کثرت داستان ها ، منظور از مثال هایش را مشخص کرده و به خواننده و شنونده تذکر می دهد که اینها از باب فهم است و داستان و مثال و قصه ، صرفا ابزار است که قرآن هم آنرا متذکر شده است:
ان الله لا يستحي ان يضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم واما الذين كفروا فيقولون ماذا اراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا ويهدي به كثيرا وما يضل به الا الفاسقين(بقره- 26)
3) عقل در رسائل دینی به عنوان رسول باطنی در مقابل رسولان ظاهری که پیامبران الهی می باشند معرفی شده است اما جای جای دین از ایمان به عنوان حقیقت پذیرفته شده در نزد حق –سبحانه و تعالی- نام برده شده است ، چرا که عقل به عنوان موهبتی الهی و بر طبق آیه 14 قیامه (بل الانسان علي نفسه بصيره) اعطا شده ، اما چون عقل" این همه شعبده خویش که میکرد اینجا // سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد" و در برخی امور که از مهمترین مسائل ایمان مومنان می باشد "الذین یومنون بالغیب – بقره - 2" مساله خفی علم پدید می آید" وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلًا – اسراء- 85" لاجرا نقش عقل کم رنگ شده و بیت معروف "پای استدلالیون چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود" پدیدار می گردد. کوتاه سخن آنکه عقل برای شناخت دنیا امری مقبول ، اما برای شناخت خالق که ظرفی بزرگ از مظروف است ، گنجیده راهی ندارد و منظور مولانا به طور شفاف در کنار نهادن عقل این امر بسیار مهم است و بدیهیست که علم عقل ساخته نیز تنها در همان کارکردها بهره دارد.
4) در یکی از زشت ترین توهین ها به ساحت نبی مکرم اسلام ، پیرمردی طماع در کنار دختر بچه ای نمایش داده شده بود که در آن کاریکاتوریست سعی در تخریب چهره نورانی پیامبر در مساله ازدواج ایشان در ایام فرتوت به دختر خلیفه دوم داشت. بالطبع آنانی که در چنین داستان هایی به راحتی و بدون آنکه دیگر امور را بشنوند به قضاوت دست می زنند و چه بل آنکه در همان قضیه نیز عده ای بدون در نظر گرفتن اصل ماجرا و صحت و سقم آن و مسائل فرهنگی آن روزگار و علت این ازدواج و دیگر مسائل پیرامونی ، پیامبر را به هوسرانی متهم می کردند در این ماجرا نیز به راحتی مولانا و شمس را به این امور متهم می کنند ؛ در حالیکه خداوند پیامبر را مبری از هر گونه پلشتی دانسته و می فرماید: " وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ﴿۳- نجم﴾" حال چگونه می شود در احوال شمس که مولانا در خصوص او می فرمائید "شمس تبریزی که پشتش رو به ماست/ صد هزاران آفرین بر روش باد" به این راحتی اتهام مازوخیسم و قتل آلایید ، هر چند که همچون دیگر احوال پس از روشن شدن واقعیت می توان در خصوص او نظر داد و باید تعصب را در رای قاضی عادل کنار نهاد
5) مولانا در تاریخ تشیع به علت تماجید خود از خلفای ثلاثه و همچنین داستانی در مورد معاویه (لعنت الله علیه) مورد نکوهش بسیاری به خصوص نزد علمای شیعی قرار گرفته است ، اما حقیر مولانا را بزرگ امیر شناس و علی شناس تاریخ تشیع می دانم و توصیه می کنم که کسانی که از این باب بر مولانا تاخته اند ، سخن بزرگ او را نیز بشنوند که :
زان سبب پیغمبر با اجتهاد/ نام خود وان علی مولا نهاد
گفت هر که را منم مولا و دوست/ ابن عم من علی مولای اوست
ای گروه مومنان شادی کنید/ همچو سرو و سوسن آزادی کنید
کیست مولا آنکه آزادت کند/ بند رقیت ز پایت برکند
نکاتی ریز در پایان سخن نویسنده و در بهره جویی او از مکاتیب اهل سنت این باور را به من می دهد که شاید نویسنده با ادله دیگر خواستار این انتقام گیری به جای انتقاد دهی بوده است که انشاله اینگونه نباشد
6) هر چند مباحث گسترده ای در خصوص تقابل غزل سعدی علیه رحمه در مواعظ به شعر "بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست/ بگشای لب که قند فراوانم آرزوست" مولانا وارد آمده است و بعضی آنرا به استاد زرین کوب نسبت می دهند که حتی شاگردان بلافصل استاد نیز خاطره و مستندی از آن به ذهن ندارد ؛ اما قیاس کوچکی از انسان کم سوادی همچون حقیر نیز در تورقی بر آثار این دو بزرگ مرد ایران زمین نیز مکفی است که ضمن رد این موضوع که سعدی چنین توهین بزرگی را به مولانا روا داشته باشد ، این بیت را به نویسنده معروض دارد که :
کار پاکان را قیاس از خود مگیر/ گرچه باشد در نبشتن شیر ، شیر
به هر روی مولانا در همه این قرون با نقادان و چه بل تکفیر کنندگانی روبرو بوده است و خود نیز از همان ابتدا بر این امر واقف بوده است که "نی حدیث راه پر خون می کند" ولی او "به هر جمعیتی نالان" شد تا صدای آسمانی خویش را رسا دارد و اکنون نیز "جفت بدحالان و خوشحالان "صدایش را می شنوند و "گروهی این ، گروهی آن پسندند" اما این اتهام که روش سخن این بزرگ مرد که هنوز نیز بعد از قرون متمادی در بوته فکر و نقد و اندیشه دانشکده ها و اندیشکده ها قرار داد موجبات افت امروز فرهنگ غنی گذشته ما شده باشد را نمی توان لحظه ای تصور کرد چرا که اندیشه ناب او و دیگر بزرگانی همچون سعدی (علیه رحمه) توانستند فرهنگ غنی ما را در مقابل غارت و آتش سفاکانه قوم مغول نگاه دارند ، اما شاید زخم های دوران معاصر عمیق تر از آنی باشد که بتوان آن را از تارک این مرز و سرزمین پاک کرد ، بنابراین توصیه حقیر به ایشان آن است که به جای تفرس در ریشه ها و ایراد به مسائلی که کمتر بزرگی بر آن دست نهاده است و بر آن بحثی رواداشته است بر همین حول و حواشی سه دهه ی گذشته (و آن هشت سال کذایی) علت عقب ماندگی و پسرفت های فرهنگی را جستجو کنند
همه از دست غیـــــــر ناله کنند