دیروز بعد از سال ها ( حدود بیست سال ) برای انجام پروژه ای به دبستان پسرانه ای رفتم و چند ساعتی در بین کلاس ها و زنگ تفریحات و اجتماعشان حاضر بودم؛ هر چند که وقتی بیرون آمدم داشتم از این همه قال و مقال دیوانه می شدم اما از اینکه می دیدم که هنوز همان شور و شری بچه ها مستدام است ، کیفور شدم  و گوشه چشمانم هم از شادی نمی زد و امیدوار به آینده ای که در دستان این بچه هاست ؛ امیدوارم این همه انرژی و منبع همچنان در این کشور مستدام باشد و تغییر سبک زندگی ها و افزایش جدایی ها و مضایق مالی موجب نشود که وقتی که ما و هم سن هایمان در سنینی هستیم که باید بچه های امروز و جوانان فردا برای آبادانی کشور تلاش کنند ، جمعیتی خمود و بی اثر و کهنسال ؛ طلایه دار مام میهن باشد.