فامیل نه چندان دور
تازه پدر بدرود حیات گفته بود که با یک دست لباس ورزشی آمده بود خانه مان و کلی نازم را کشید که شاید با این کارها کمی دل و قالم را بهروز کند ؛ توی میهمانی ها که می دیدمش چنان قربان صدقه ای بر احوالم می رفت که همه سخت گیری دنیا در این همه محبت ها و گرم دیده بوسی هایش لااقل برای دقایقی از خاطرم می رفت و با ذکر دعاها و نمازهای خاصش که برای دفع شدائد و کسب حوایج اقربا می خواند ، دل گرم می شدم.
اکنون با حالتی نزار بر تخت آرمیده و دعای همه ما شفای او با خیری بر عقبی در این احوال ناخوشش است؛ اما همه ما چه آنانی که جز دعا کاری از دستشان بر نمی آید و چه آنانیکه با عیادت دلگرمی اویند و چه آنانیکه برای آرامش ایشان در این سالها برای سکنی و محل زندگی اش ، همت کردند تا از اجاره نشینی خلاصی یابد و چه کسانی که مایحتاج مالی اش به خصوص اکنون که نیاز به مراقبت و دارو و درمان دارد را مهیا ساخته اند ؛ همه و همه فارغ از آنکه مٱجورند ، مفروضند که همه اینها در پاسخ به ندای "هل جزاء الاحسان الا الاحسان " درون ماست که نمی گذارد نسبت به لحظات دشواری که ایشان در آن است بی اهمیت باشیم و شاید بعض آن هم به رگ و حق خون و ریشه مان باشد که دغدغه ی شفای عاجلشان را به قدر مصلحت الهی و خیر دنیی و عقبی طلب کنیم.
دلم نیامد که اکنون که از ایشان گفتم و از نقش و وظیفه مان در قبال یک انسان سخن راندم ، از بیماری که حب و عشق او از تزاید و تعالی ایمان است، ولی دست های تلاشگر ما برای شفای او کوتاه مانده است ، کلامی نگویم و تا آنجاکه به جای تلاش برای سرپاشدنش ، آنرا از گوشه ذهنمان پاک کنیم، راهی نیابیم و آنرا در این لحظات سخت تنها بگذاریم ،شرط مروت نمی بینم و به احوالش شعار می دهم که:
من ایستاده ام وطنم تا ، دوباره بسازمت
و دیروز صباح مزار مرحوم ایشان نیز تمام شد
در مراسیم بزرگداشت ایشان بر تک تک افراد که نگاهی می انداختم ، یاد خاطرات ایشان با آنها بودم. یاد آنکه روزگاری با همه ی کسانی که به عنوان وابسته در آنجا حضور داشتند یا به دلایلی نتوانستند باشند، حشر و نشر داشت، از جوانان دیروز و میان سالان امروز تا بچه های قدیم و جوانان حاضر و پیران جمع.
دارایی او ، پول و مالی نبود که خیرات کند و دیگران از جودش بگویند یا از مکنت و شهرتی که ذکرش بجویند ؛ حتی این اواخر که دیگر حال و پای خوشی نداشت ، دیگر منزل او مثل آن قدیم تر ها از جوانان و میهمانان هم پر و خالی نمی شد . حتی شاید به خاطر اخلاق خاصی هم که داشت ، بعضی رنجش ها و تندی های دفعتی نیز میان او و دیگران نیز گریز ناپذیر بود ، اما آنچه در میان بود و علت این حضور و تقدیر و اشک ها و آه ها ، این بود که مرحوم ایشان اگر سلامی می داد، آغوشی می گرفت ، بوسه ای می کرد ، غذایی برای میهمانی می پخت ، ظرف میوه ای جلویت می گذاشت ، دعایی می کرد ، فال قهوه ای می گرفت و تعبیری می کرد ، گپ و گفتی داشت و خانه ات می آمد و خانه اش می رفتی ، همه را از خلوص و عمق وجودش می کرد و اهل ظاهر نبود و بطن و نمای اش همه یکی بود و مهمتر آنکه این درون و برون ، نیک و بی غل و غش بود و به تعبیر قرآن "علی حُبّه" بود.
حتما سعادتی بود که در هنگامه مغرب و ورود به برترین عید مسلمین جان از تن رنجورش بی قید گشت و سر بر آستان الهی سایید.
فرصت ما نیز باری بیش نیست.
همه از دست غیـــــــر ناله کنند