سعد ابن ابی وقاص،مشروعیت دولتش را نپذیرفت و بیعت نکرد، نه خانه را برسرش خراب کرد، نه درخانه حبسشکرد و نه حتی علیهش سخن گفت و “خواص بی بصیرت” خواندش


 
طلحه و زبیر، به  بهانه حج، مدینه را ترک کردند تا در مکه به عایشه بپیوندند و جنگ راه بیندازند. به آن دو گفت “میدانم حج نمی روید!”؛ اما با این وجود نه جلو رفتنشان را گرفت، نه به جرم فتنه گری در خانه حبسشان کرد، و نه اصلا بر سابقه جهادشان خط کشید ونه “سران فتنه” خواندشان

شب جنگ جمل، زبیررا صدا زد و با ذکر خاطره برادری سابقشان و سابقه جهادشان با هم در محضرپیغمبر، دل او را لرزاند و از جنگ منصرفش کرد.
 
(سلاحش “کلمه” بود. “غلام آن کلماتم که آتش انگیزد”.)

 
روز جمل، اول سپاهمقابل تیراندازی کردند و یک سرباز او را کشتند. یارانش گفتند شروع کنیم. او گفت نه  و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد
(خدایا شاهد باش).سپاه مقابل دومین تیر را انداختند و دومین سرباز او را کشتند. یاران گفتند شروع  کنیم. او باز مخالفت کرد و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد”. تیرسوم را کهانداختند و سومین سرباز او را که کشتند، سر به آسمان بلند کرد و گفت “خدایا شاهدباش که ما شروع نکردیم
 
آنگاه شمشیر کشید.


ماجراجو و جنگ طلب نبود. بعد از جنگ، برپیکر طلحه گریست و خطاب به او گفت “کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و کشته تراافتاده بر زمین و زیر آسمان نمی دیدم!”. حتی حرمت سابقه جهاد دشمنش را هم نگهداشت
 
سپس بهدیدن عایشه رفت و حرفهای درشت او را تحمل کرد و حالش را پرسید، سپس با ۴۰ زن مسلحروپوشیده (شبیه مردان جنگجو!) اسکورتش کرد و به وطنش برش گرداند. با زنان، حتیمجرمانی که اقدام مسلحانه علیه امنیت ملی کرده بودند، اینطور بود.

 
کسانی را که با اوجنگیدند “محارب و منافق و فتنه گر” نخواند، گفت “برادران مسلمان مایند که در حقما ظلم کردند!”.

 
نگذاشت  در جنگ صفین، یارانش جواب شعارهای زشت یاران معاویه را بدهند. گفت “من بدم می آیدکه شما زشت گویی کنید، بهتر آنست که از کارهایشان بگویید و حال و روزشان را یادکنید و به خدا بگویید" خدایا خونهای ما و آنها را حفظ کن!”.

 
(غلام آن کلماتم که آتش انگیزد). ادب را ببین، مسالمت در عین مقاومت راببین. صلح اندیشی اینست، نه آنکه از طرف مردم از خونهای بچه هایشان اعلام
 
گذشت کنیم و بسوی طاغوت دست دوستی دراز کنیم.

 
در میانه صفین،  درست سر بزنگاه و آنجا که بقول مالک اشتر “فقط چند قدم و ضربت شمشیر تا  خیمه معاویه  مانده بود”، مردم نامردمش دست از جنگ کشیدند، جز سلاح “کلمه” سلاح دیگری بر این  نافرمانان نکشید.

 حتی اختیار جنگش دست مردم بود. به جای مردم تصمیم نمی گرفت و نظربرحق خودش را به مردم تحمیل نمی کرد. وقتی قرار بر مذاکره و حکمیت شد، او خواست که  مالک اشتر یا ابن عباس را بفرستد، مردمش مخالفت کردند و ابوموسی اشعری رافرستادند،  و او باز رای برحق خودش را به مردمش تحمیل نکرد و در عمل میزان را رای مردم قرارداد و جز سلاح “کلمه” به کار نگرفت.

وقتی خوارج مسلح، درکمال آزادی، علیهش دست به تظاهرات میزدند، نه به آنها گفت که باید از من اجازه بگیرید و نه سرکوبشان کرد.
خوارج مسلح،در کمال امنیت در مسجد خدا، وسط نماز جماعت، با صدای بلند برضد او شعار می دادند واو خطاب به خود این آیه را می خواند “فاصبر، ان وعد الله حق”. همین! نه شکنجه، نه  تجاوز، نه اعدام


 
میگفت  “نباید چیزیرا از شما (مردم) پنهان کنم جز در جنگ (که طرح عام بعضی مسایل  جنگی ممکن است مورد سو استفاده دشمنان مردم و کشور قرار گیرند) ".


وقتی شنید در مرزکشور تحت حکومتش، مهاجمان خارجی به خانه مردم ریخته اند و غارتگری کرده اند، نگفت  “سیاه نمایی کنید”. خودش اپوزیسیون خودش شد و خبر را به مردم گفت و گفت “مرد  مسلمان باید از غم این حادثه بمیرد”!

بارها خودش مردم را  به نظارت بر خودش دعوت کرد و انتقاد از حاکم را تکلیف شرعی مردم دانست!
 
مرحوم مطهری  با ذکر شواهدی از گفتار و رفتارش، تلویحا او را “لیبرال” خوانده! آنجا که در کتاب  “آینده انقلاب” گفت : “تعلیمات لیبرالیستی در متن تعالیم اسلام هست”.

"مردم"  که میگفت،  فقطمسلمانها را نمی گفت. خودش به صراحت گفت که “مردم یا با ما همدین اند یا همنوع”؛ یعنی بهر حال، حرمت و حقوق همگان باید محفوظ باشد


به منصوبانش میگفت: مبادا مانند گرگ درنده به جان مردم بیفتید و خوردنشان را غنیمت شمرید”. 


 
هیچگاه در خانه  مردم را نشکست و حرمت حریم خصوصیشان را، حتی آنجا که دانست بساط فحشا پهن است، نقض  نکرد.


 
به قاضی  چنان امنیت و استقلالی داده بود که علیه خودش حکم کرد!

به از کارافتاده ها  مقرری داد.

 
در سفری، وقتی که مردم دنبال مرکبش دویدند، ذوق نکرد، برعکس برسرشان فریاد زد! مردم را خوار نمی خواست.

 
صورتش را نزدیک آتش می برد و می گفت :  بچش علی، این سزای حاکمیست که مردمش را فراموش کند”.

 
خدمات  دولتهای قبل را ستود، بویژه برای عمر سنگ تمام گذاشت و نگفت آنها دزد و فاسد و خائن  بودند و حق مرا خوردند


 
به معاویه نگفت “خدا حق حکومت را به  من داده”. گفت “مردم مرا خواسته اند.


بر حاکمان واجب کرد که تا ریشه فقررا نکنده اند، همسطح فقیرترین مردم زنگی کنند.


 در بستر مرگ گفت “مبادا در خون مردم  بیفتید و بگویید وای علی کشته شد”.

در دولتش دزدی که میشد، ۷۰،۸۰ نفرآدم هیچکاره را نمیگرفت سران فاسد را رها کند. نمیگفت “موضوع را کش ندهید”. با اصلکاری ها ی گردن کلفت سریع و قاطع و قدرتمند برخورد می کرد


آری،  علی علیه  السلام اینچنین بود.