چند روز پيش كه اين مطلب رو خوندم ، دچار درگيري ذهني بودم كه مگه با اين آموزش و پرورش مريض و رو به اغماي ايران مي شه اميدي هم به نسل آينده داشت؟
 و در جامعه نابرابري كه فردي براي تحصيل فرزندنش ميليون ها تومن خرج مي كنه و يكي با گوني برنج به مدرسه ميره ، تمرين دموكراسي  كرد؟
و دقيقا در اين انديشه بودم كه چگونه كشوري در اين سمت كره زمين بدون هيچگونه پيشينه و صنعت  كشور توسعه يافته مي شه ...
تا اينكه امروز اين مطلب رو خوندم...

ما تربيت نشديم
رضا بابايي

ما تربیت نشدیم. تربیت ما بیش از این نبوده است که به بزرگ‌ترها احترام بگذاریم، کلمات زشت نگوییم، پیش دیگران پای خود را دراز نکنیم، حرف‌شنو باشیم، صبح‌ها به همه سلام كنیم، دست و روی خود را با صابون بشوییم، لباس تمیز بپوشیم، دست در بینی نبریم و... اما ساده‌ترین و ضروری‌ترین مسائل زندگی را به ما یاد ندادند.

کجا به ما آموختند که چگونه نفس بكشیم، چگونه اضطراب را از خود دور کنیم، موفقیت چیست، ازدواج برای حل چه مشکلی است، در مواجهه با مخالف چگونه رفتار كنیم...؟ در كودكی به ما آموختند كه چموش نباشیم، اما پرسشگری و آزاداندیشی و شيوه‌های نقد را به ما نياموختند. داگلاس سیسیل نورث، اقتصاددان آمریكایی و برندۀ جايزۀ نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۳می‌گوید: «اگر می‌خواهید بدانید كشوری توسعه می‌یابد یا نه، سراغ صنایع و كارخانه‌های آن كشور نروید. اینها را به‌راحتی می‌توان خرید یا دزدید یا كپی كرد. می‌توان نفت فروخت و همۀ اینها را وارد كرد. برای اینكه بتوانید آیندۀ كشوری را پیش‌بینی كنید، بروید در دبستان‌ها؛ ببینید آنجا چگونه بچه‌ها را آموزش می‌دهند. مهم نیست چه چیزی آموزش می‌دهند؛ ببینید چگونه آموزش می‌دهند. اگر كودكانشان را پرسشگر، خلاق، صبور، نظم‌پذیر، خطر‌پذیر، اهل گفتگو و تعامل و برخوردار از روحیۀ مشاركت جمعی و همكاری گروهی تربیت می‌كنند، مطمئن باشید كه آن كشور در چند قدمی توسعۀ پایدار و گسترده است.»

از «نفس کشیدن» تا «سفر کردن» تا «مهرورزي» به آموزش نیاز دارد. بخشی از سلامت روحی و جسمی ما در گرو «تنفس صحیح» است. آیا باید در جوانی یا میان‌سالی یا حتی پیری، گذرمان به یوگا بیفتد تا بفهمیم تنفس انواعی دارد و شكل صحیح آن چگونه است و چقدر مهم است؟! به ما حتی نگاه کردن را نیاموختند. هیچ چیز به اندازۀ «نگاه» نیاز به آموزش و تربیت ندارد. کسی که بلد است چطور ببیند، در دنیایی دیگر زندگی می‌کند؛ دنیایی که بویی از آن به مشام بینندگان ناشی نرسیده است.

هزار کیلومتر، از شهری به شهری دیگر می‌رویم و وقتی به خانه برمی‌گردیم، چند خط نمی‌توانیم دربارۀ آنچه دیده‌ایم بنویسیم. چرا؟ چون در واقع «ندیده‌ایم». همه چیز از جلو چشم ما گذشته است؛ مانند نسیمی كه بر آهن وزیده است. اگر حرف مولوی درست باشد كه «فرع دید آمد عمل بی‌هیچ شک/ پس نباشد مردم الا مردمک»، باید بپذیریم كه آدمیت ما به اندازۀ مهارت ما در «نگاه» است.

جان راسکین، آموزگار بزرگ نگاه، در قرن نوزدهم می‌گفت: «اگر دست من بود، درس طراحی را در همۀ مدارس جهان اجباری می‌کردم تا بچه‌ها قبل از اینکه به نگاه‌های سرسری عادت کنند، درست نگاه کردن به اشیا را بیاموزند.» می‌گفت: «کسی که به کلاس‌های طراحی می‌رود تا مجبور شود به طبیعت و پیرامون خود، بهتر و دقیق‌تر نگاه کند، هنرمندتر است از کسی که به طبیعت می‌رود تا در طراحی پیشرفت کند.»(آلن دو باتن، هنر سیر و سفر، ص269) اگر در خانه یا مدرسه، یاد گرفته بودیم که چطور نگاه کنیم، چطور بشنویم و چطور بیندیشیم، انسانی دیگر بودیم. انسانی که نمی‌‌تواند از چشم و گوش و زبان خود درست استفاده کند، پا از غار بدویت بیرون نگذاشته است؛ اگرچه نقاشی‌های غارنشینان نشان می‌دهد که آنان با «نگاه» بیگانه نبودند.

من پدرانی را می‌شناسم كه در آتش محبت فرزندانشان می‌سوزند و برای رفاه و آسایش آنان سر از پا نمی‌شناسند، اما تا دهۀ هفتاد يا هشتاد عمرشان ندانستند كه فرزندانشان بیش از خانه و ماشین، به آغوش گرم او نیاز دارند و او باید آنان را لمس می‌كرد و می‌بوسید و دست محبت بر سر و روی آنان می‌كشید. بسیارند پدرانی كه نمی‌دانند اگر همۀ دنیا را برای دخترشان فراهم كنند، به اندازۀ یك‌بار در آغوش گرفتن او و بوسیدن روی او، به او آرامش و اعتماد به نفس نمی‌دهد.

در جامعه‌ای که از در و دیوار آن، سخن از حق و باطل می‌بارد، کسی به ما یاد نداد که چگونه از حق خود دفاع کنیم یا چگونه حق دیگران را مراعات کنیم و مسئلۀ «حق و باطل» را به حقوق افراد گره نزنیم. عجایب را در آسمان‌ها می‌جوییم، ولی یک‌بار به شاخۀ درختی که جلو خانۀ ما مظلومانه قد کشیده است، خیره نشده‌ایم. نگاه کردن، شنیدن، گفتن، نفس کشیدن، راه رفتن، خوابیدن، سفر کردن، بازی، تفریح، مهرورزی، عاشقی، زناشویی و اعتراض، بیشتر از املا و انشا نیاز به معلم و آموزش دارند.
روزنامه اطلاعات 10دی ماه94

-------------- 

مطلب جالبي بود، نويسنده رو من نمي شناسم ولي سخن از دل ما مي گفت.
از نظر من با اين شرايط كنوني، انتخابات تنها نقش ايوانيست بر خانه اي كه از پاي بست ويرانست.

------------ 

و پاسخ ایشان:

اولا باید تکلیف خود را دقیقا با دین ، خدا و مباحث پیرامونی آن روشن کرد ، اگر معتقدیم که آئینی متقن برای سعادت دنیا و اخری ما نازل گردیده شده است می توانیم با خیلی از مشکلات و آلام کنار بیاییم و اگر به هر علتی که برای همه باید محترم باشد نسبت به اصالت توحید به عنوان محور بحث دینی و یا کارکردهای آن اعتقاد راسخی نداریم باید بدایتا در موضوع مذکور به نتیجه برسیم.
ثانیا دغدغه ای که در مقاله مذکور بیان می شود سخن مهمی است اما متاسفانه نسل ما از قضا در همان جملات اول تربیت که ایشان مطرح می کند مشکلات اساسی دارد و اگر واقعا به مانند پدران و مادران و اجدادشان حس احترام و امتثال امر را با همه اختلاف نظرات با ایشان داشتیم ، هم خود و هم نسل بهتری داشتیم.
ثالثا از دید من ، کشور نیز مام ماست که همچون آن پدر کلاه نمدی اُمّی نیز حفظ او واجب است و نباید به صرف دچار شدن به مرض از آن دل کنده و احتضارش را شاهد باشیم و چه بل آنکه واجب است در احیا آن بکوشیم.
رابعا اگرچه دروازه های کفر از فقر می گذرد ولی تمرین دموکراسی و تربیت و درس انسان بودن را نمی توان در فقیر و غنی محدود کرد و سرمنزل بحث همان بند نخست است که مذکور گردید.
پایان سخن آنکه دغدغه داشتن و فکر کردن در همه نحله ها و ادیان قدیما و جدیدا مورد تحسین و به قول قرآن ( به استثنای آیه 18 سوره مدثر ) موجبات رستگاری است و امیدوارم همه ما متداوما از این رسول باطنی برای سعادت مندی خود بهره گیریم .

(ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لا تجعل فی قلوبنا غلا للذین امنوا ربنا انک رئوف رحیم  )

 

( پروردگارا گناهان ما و برادرانمان را که در ایمان از ما سبقت گرفتند ببخش و در دلهایمان کینه ای بر کسانی
که قبل از ما ایمان آوردند قرار مده ، براستی که تو رئوف و بخشایشگری ) حشر 10