و چنین روزی بود که گوش ها برای شنیدن تیز می شد.
خبر ساده و هولناک بود و ناگاه غوغایی بر انگیخت ، آن لحظه درست متوجه همهمه ای که در خانه شد و پس آن بانگ هایی که برآمد نشدم ولی فهمیده بودم که موضوع درباره پدر  است که تمام خاطرات دوران کودکی ام در او مجسم بود و روزی نگذشت که :
همه مهتران با نثار آمدند
ز درد پدر سوکوار آمدند
اگر چه پدر کودک شش ساله اش را با مفهوم مرگ آن قدر آشنا کرده بود که باور پذیری آن واقعه چیزی غریبی نمی نمود اما, آن روزها, روزهای سختی بود و همچنان سختی روزگار فراقش مستدام است ، چرا که :
به بازوش بر بستم این یک گهر
پسر خوار شد چون بمیرد پدر

اما این پند مولانا برای همه ی کسانی که عزیزی از دست داده اند ، مایه آرامش است چرا که مرگ به تعبیر متاله بزرگ قرآنی (حضرت آیت الله جوادی آملی) در منطق قرآن از پوست به درآمدن است .در منطق قرآن ما مرگ و انتقال را می‌میرانیم و این ذائق است که مذوق را می چشد و فرو می دهد:
کودکی در پیش تابوت پدر
زار می‌نالید و بر می‌کوفت سر
کای پدر آخر کجاات می‌برند
تا ترا در زیر خاکی آورند
می‌برندت خانه‌ای تنگ و زحیر
نی درو قالی و نه در وی حصیر
نی چراغی در شب و نه روز نان
نه درو بوی طعام و نه نشان
چشم تو که بوسه‌گاه خلق بود
چون شود در خانهٔ کور و کبود
زین نسق اوصاف خانه می‌شمرد
وز دو دیده اشک خونین می‌فشرد
گفت جوحی با پدر ای ارجمند
والله این را خانهٔ ما می‌برند
این نشانیها که گفت او یک بیک
خانهٔ ما راست بی تردید و شک
نه حصیر و نه چراغ و نه طعام
نه درش معمور و نه صحن و نه بام
زین نمط دارند بر خود صد نشان
لیک کی بینند آن را طاغیان
زنده‌ای و زنده‌زاد ای شوخ و شنگ
دم نمی‌گیرد ترا زین گور تنگ
كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ ﴿۱۸۵- آل عمران﴾
هر جاندارى چشنده [طعم] مرگ است و همانا روز رستاخيز پاداشهايتان به طور كامل به شما داده مى ‏شود پس هر كه را از آتش به دور دارند و در بهشت درآورند قطعا كامياب شده است و زندگى دنيا جز مايه فريب نيست .

خداوند حشر ایشان را در این روز بر خوان رحمت نبی مکرم اسلام قرار دهد و روح همه درگذشتگان از مومنین و مومنات را قرین رحمت واسعه الهی قرار دهد و ما را هم مشمول مغفرت خود بگرداند.

انتهای این یادکرد را به احدی از خاطره های ایشان مزین می نمایم:

احدی از عموزاده ها که پس ده تا پانزده سال پس از فوت مرحوم پدر جهت امری به سازمان بهزیستی مراجعت کرده بود. در حین آن رفت و شد ، احدی از کارمندان آن آسایشگاه سالمندان در خصوص نسبت ایشان با نام مرحوم پدر (پس از سال ها) سوال می کند و چون نسبش را می فهمد یادکردی از مرحوم پدر می کند که ایشان بسیار اهل خیر به آن مرکز خیریه بودند. نه ایشان و نه ما از چنین امورات خیری مطلع نبودیم