در پاسخ به عکس نوشته ای که در آن به گونه ای اعتراضی, عدم تقبل لقب شهادت برای احدی از کشته شدگان جنگ که بهاییت را اختیار کرده بود, نوشتم:
وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ

و هر کس جز اسلام (و تسلیم در برابر فرمان حقّ،) آیینى براى خود انتخاب کند، از  او پذیرفته نخواهد شد. و او در آخرت، از زیانکاران است.(آل عمران/85)
سپس پاسخی از سوی عزیزی دریافت کردم که:
این مصداق قرار دادن آیات قرآن در هر چیز صحیح نمی باشد و مثل کسانی است که قرآن را تکه تکه(عضین) کردند. بلکه آیه در جای خود وبا توجه به آیات قبل و بعد آن و سیاق کلی سوره تفسیر می شود و آیات را نمی توان به هرموردی تسری داد.
سپس پاسخ تفضیلی زیر را مهیا کرده ولی صرفا به بند اول اکتفا کردم :

 
أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا
...
اولا تذکر و یادآوری همیشه خوب و فعل حسن است به خصوص از جانب مومنین و مومنات
ثانیا امر عضین و نومن به بعض و نکفر به بعض, بیشتر در خصوص کفار و منافقین مصداق دارد که امیدست حقیر مصداق آن نباشم
ثالثا اینکه هر امر تخصصی به صاحب تخصصش سپارده شود بسیار خوب و منطقی است, فی المثال در امر فنی, مهندسی, پزشکی و غیره چنین است ولی وقتی این را به دین محدود کنیم هم فساد به بار می آید و هم تفقه و تجهد از بین می رود, فی المثال اگرچه مفسر معاصر حضرت آیت الله جوادی آملی از شاگردان اعظم علامه (طباطبایی) است و معتقدست که علامه از نوادر و فحول مفسران تاریخی است ولی این دلیل بر اشکال وارد کردن شان بر تفسیر المیزان نبوده و تفسیر تسنیم بدیع تر از المیزان است, اگرچه به سرحد آن نرسد. بنابراین اصرار به تحدید امر دین به خصوص قرآن در عده ای مفسر و آن هم مجددا گزینشی منتخب داشتن تفاسیر, امری به مراتب غیر دینی تر به نظر می رسد تا اشکال وارد کردن به یک برداشت دینی و درج آیتی از قرآن. فی المثال اینکه بیان شود امر شهادت از یک بهایی مقبول شارع مقدس نیست و برای آن هم شاهد مثالی آورده شود, دینی تر است یا اینکه گفته شود مخاطب متهم به عضین کردن قرآن است ؟!
همچنین این نوع تخصصی کردن و تحدید دین مثابه کلیسا, موجبات غیر قابل دسترس کردن دین و صرفا مقدس داشتن آن شده و تفکر را به عنوان رسول باطنی از متدینان مسلوب می دارد.
رابعا همانگونه که مستحضرید در طول تاریخ تفاسیر متعددی از مفسران بزرگی (از لحاظ شهرت به علم و تقوا و استنباط و تفقه ) آمده که بعضا با یکدیگر تناقضاتی داشته اند, حال کدام را باید مبنا گذاشت و کدام را رد کرد!؟ یعنی معیار مبنا گذاشتن یک تفسیر چیست ؟ اگر بخواهیم بگوییم فی المثال تفسیر الف صحیح و تفسیر ب غلط است و عمر یا زید صحیح یا غلط می گویند باز هم دچار قضاوت شده ایم و متهم به عضین!!!

بنابراین و کوتاه سخن آنکه اگرچه همه باید مراقبه در خصوص چنین تذکاری داشته باشیم ولی بهترست به جای اینکه راه اندیشه را ببندیم, راهی دیگر بگشاییم.