به یاد نمی آورم در درگذشت مسولان و حاکمان جز برای مرحوم منتظری و نلسون ماندلا تاسف خورده باشم و حتی برای ایشان طلب مغفرت هم کرده باشم. اما هاشمی نفر سوم بود. برای هاشمی نیز گریستم, آخر او زیاد اهل گریه بود. اشک هایی که قبلا نیز با او در بقیع, مصیبت خوانی های نماز جمعه های محرم, آخرین نماز جمعه اش, تاریخ خوانی اش از امیرکبیر جاری گشته بود, این بار نیز با مرگ او دوره گشت. برای هاشمی نیز به جهت ایران هم گریستم, مردمان و زندانیان و سیاسیون نخبه ای که او ملجا و ملاذشان شده بود و اکنون تنها مانده اند. هاشمی جزو معدود چهره های سیاسی عالم بود که به هر اندیشه ای که داشت در مقابل دوستانش ایستاد و دل مخالفانش را به دست آورد و گویی دگردیسی او در دهه آخرین عمرش رخ داده بود و من نیز جزو این توصیف بودم.هر چند هنوز معتقدم که اشتباهات هاشمی را هیچ چیزی نمی تواند پوشش و پاک کنی باشد که بنیان کج ساخته او تا ثریا می رود, اما جسارت بازگشت او به سوی مردم و اعتراف به اشتباه و سعی جبران او را نیز همسان همان خطاهایش, سخت سترگ بود. به هر حال این تشییع و پیام ها و حضورها نشان دادند که دشمنان دیروز و امروز او به حکم" فاذکروا امواتکم بالخیر " از او گذشتند و خلاف امام میتش ندای " اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا " سر دادند.