نزدیک سی سال پیش میهمانی غریبه توسط یکی از آشنایان به منزل مان آمد. پدر برای تدارک ایشان به اندرون رفته بود و من در کنار آن دو میهمان نشسته بودم. متدوام و آهسته از این میهمانی در رنجش بود و احساس راحتی نمی کرد، به هر حال غریبه بود و برای اول بار و آن هم نزدیک ظهر و برای ناهار به یک میهمانی بدون دعوت آمده بود و از آن سو واسطه اش که با ما قوم و خویشی داشت می گفت که این صاحب خانه با دیگران فرق می کند و اندکی صبر، سحر نزدیک است.

عصر که شد آن میهمان ناخوانده که محو اخلاق و میهمان نوازی مرحوم پدر شده بود از کنار پدر جدا نمی شد و به قول معروف دل نمی کند. هر چند که هنوز دو هفته بیشتر از آن ملاقات نگذشته بود که برای سلام و احوال پرسی به منزل تلفن کرد و بیچاره ندانست که یارش سفری بود!؟

اما ای مهربان ترین مهربانان عالم به ممثلی گویند پسری در صحرا پدر از دست داد و چون تجهیز و تکفین نمی دانست به سراغی چوپانی رفت تا به مدد او ، پدر را به خاک سپارد. چوپان خود متصدی امر کفن و دفن میت شد . شب پدر به خواب پسر آمد و از حال خوش خویش و دعایی که چوپان در حق آن کرد سخن گفت . پسر در پی چوپان رفت و راز خوابش را پرسید.

چوپان گفت : وقتی نماز بر او می خوانم ، گفتم ای خدای مهربان، اگر این میت میهمان من بود برای او امشبی را گوسفندی قربانی می کردم و تو خود دانی که چه او را خواهی داد.

وقتی سفره رمضان ات را پهن می کردی، ما از ترس قوت و قوّت بی مقدار خویش از برکات بی مثال آن غافل بودیم و اکنون که به لحظات آخر آن می رسیم تاسف می خوریم که چه میهمانی را داریم بدون بهره و حظ ترک می گوییم. میهمانی که تو میزبانش باشی و خوانی که تو ترتیب داده ای کجا و ما کجا

گرشبی درخانه جانانه مهمانت کنند

گول نعمت را مخور مشغول صاحبخانه باش