کوچک ترکه بودم یکی از آرزوهایم این بود که از پس و پیش دیوار و فرسنگ ها و از سویدای دل و نهان افکار آدم های دور و اطراف اطلاع داشته باشم. خواسته هایشان را بدانم و از سخن ها و گمان و ظنون ایشان مطمئن باشم.بزرگ تر که شدم ، دیدم که چه قدر این خواسته کودکی که آرزویی بیش نبود ضروری است . حتی اگر بتوانی حدس و گمان خوبی از یک مذاکره داشته باشی می توانی عایدی خوبی را بهره خود کنی و اصولا در دنیا مذاکره کنندگان بزرگ مثل پازل های شطرنج سعی از خوانش فکر و حرکت بعدی مخاطب را دارند.

اما اساس همه چیز در این دنیا برای هر کسی لزوما برنده بودن در مذاکره نیست ، یعنی با اینکه شاید بدانی و بتوانی حرکت بعدی شطرنج را آنگونه حرکت دهی که برنده مسابقه شوی و مطلوب را به دست آوری ، شاید مجبور شوی مهره را طوری بچرخانی که در بازی مغلوب شده و حتی کیش و مات شوی یا گاهی سرت را بالا می کنی و مهره ای را به توکلی و تقربی می چرخانی و حوالت به قسمت می دهی که :

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار

که رحم اگر نکند مدعی ، خدا بکند

القصه بعضی قضایا برای برخی آدم ها آن قدر مهم و حیاتی است که دوست ندارند آنرا به هر قیمتی به دست آرند و هدف را با هر وسیله ای توجیه کنند و ترجیح می دهند که اگر قرارست دست آوری از آن داشته باشند به بهترینها باشد به خصوص آنکه اگر قرار باشد حاصل این تصمیم هم در دنیای تو نقش بی بدیل و هم (اگر اعتقاد به روز و روزگاری دیگر فارغ از این بدن خاکی باشد ) در اخری تو امری بی نظیر بیافریدند چه آنکه :

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد                   به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران                 به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین                     که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد                  نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد