سنن الهی جزء لایتغیرات است . از طرفی تجربه بشری که در قالب امثال و حکم ، سینه به سینه نسل ها چرخیده است نیز مویدی بر وعده های الهی است.

چندگاهی پیش که ناباورانه و از جهت ابتلای الهی در پرونده ای ناجوانمردانه به بیدادگاه فراخوانده شده و مدتی در عذاب عَذَبه ای ، عَذب زندگی مسلوب گردیده بود و گمان می کنم که داستان راستان آن را در شرح همین دست نوشته ها آورده بودم ؛ بسیار به این سنن و ضرب الامثال پیران فکر و اگرچه دو به شک بودم لیکن مطمئن بودم که :

ان الله یدافع عن الذین آمنوا ...( حج-38)

و چند صباحی بود که بیش از پیش در داستان مزبور به صرافت و فکر افتاده و از تاخیر وعده الهی متعجب بودم که ناگهان :

از قضا سرکنگبین صفرا فزود                        روغن بادام خشکی می‌نمود

از هلیله قبض شد اطلاق رفت                 آب آتش را مدد شد همچو نفت

و این حوالی است که ایمان نمود عینی خود را می نماید و من درمانده از مشکل جدید از همان داستان قدیمی تا نزدیکی دروازه های شک به داشته ها و بایسته ها و دانسته ها پیش رفته بودم که : اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا

هر چند که در کورسوی دل یاد آن کوهنوردی افتادم که وقتی از کوه پرتاب می شد و میان آسمان و زمین معلق بود به یاد خالق خویش افتاد و به قولی توسلی جست . الهامش شد که طناب نگهدارنده اش را باید بریده تا نجات یابد اما او که این کار را خودکشی و القای شیطان تلقی می کرد ، امتناع ورزید و تا به صبح از سرما جان سپرد. فردا امدادگران نوشتند که کوهنوردی در چند قدم مانده به لبه ای از پرتگاه جان سپرد!!!( و این یعنی اگر خود را از قید طناب آزاد می کرد، حالا زنده بود)

القصه دیروز که خبر " مشغله ظالمین بالظالمین" را در آن پرونده قدیمی شنیدم ، هر چند که از درهم شکستن بنیان آن خانواده خوشحال نشده و حتی دعایی هم بر سر قرآن و در خانه خدا برای اتصال قلوب از هم گسیخته شان کردم ؛ لیک فهمیدم که داستان جدید ، به مثابه همان طناب کوهنورد کذایی بود تا مرا از نتیجه آن داستان قدیم مطلع سازد.

بی مناسبت نیست که دو تجربه عینی مشابه را از احدی دوستان نقل کنم:

کارگری داشتم که پس از دریافت حق و حقوقش از من شکایتی کرد و من که مدرک و مستندی مستدل برای آن نداشتم مجبور به تادیه جریمه شدم. چند مدتی نگذشته بود که آن مفلوک را در گذری به تکدی گری در عین خماری اش دیده و یاد آن مالی افتادم که به نا حق از من به یغما برد.

و همین ایشان بود که می گفت : روزی فرزندم نزدم آمدم و گفت که همه کارگران بنگاهی که در آن مشغول به کار بوده است به بهانه های واهی از کارفرما شکایت برده و به راحتی هر کدام توانسته اند مبالغ  متنابهی دریافت دارند. گفتم که مگر شما حق و حقوقت را نگرفته ای؟! گفت چرا ولی یک از دوستانم که شکایت کرده ، با آن پول خودرویی نو و خوب خریده است و مرا هم تشویق می کنند که اگر چنین نکنی ، ضرر کرده ای . او را برحذر داشتم و چندی نگذشته بود که خبر آورد که همان شاکی در تصادفی با همان خودرو ضمن تلف شدن مال ، پای خود را نیز از دست داده است.

 

گیرم که خلق را به فریبی فریفتی

با دست انتقام طبیعت چه می کنی