نمی دانم باید جشن گرفت یا عزا.

یکسالی است که نوشته هایم را اغلبا در پاسخ به ایمیل هایی است که به دستم می رسد در وبلاگ می گذارم تا گذر زمان آنرا به فراموشی نسپارد.

بعضی مذمتم می کنند از نوشته هایم ، برخی پاسخ نمی دهند و برخی هم تشویق و تمجید می کنند.

  

آنهایی که هجو گفته هایم را می گویند بسیار دوست می دارم ، چون می دانم حداقل به خاطر نوشته هایم راه ضلالت را در پیش نمی گیرند. آنهایی که پاسخی را نمی دهند نگرانم می کنند که مبادا سکوتشان به علامت رضا باشد و آنهایی که به تمجید حرف و سخنم می پردازند بدنم را به لرزه در می آورند  ، چرا که:

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند       نه هر که آینه سازد سکندری داند

هزار نکته ز موی باریکتر اینــــجاست        نه هر که سـر بتراشد قلندری داند

 

خوب نوشتن مهم نیست ، جوهره ی نوشته باید خوب باشد.

خیلی از همین خوش گفتار ها و خوش قلم ها ، سقیفه ی بنی ساعده ساختند ، بساط حکمیت درست کردند و حسین را به هزار بهانه در کربلا تنها رها کردند. یادم می آید که سال پیش به مناسبت آنکه در سایتی ، یکی از مسئولین شهری عکس رهبر و رئیس جمهور را بالاتر از از جمله ی "سلام علی آل یاسین" گذاشته بود متنی نوشتم و از او به هزار دلیل و آیه خواستم که از این ناپسند احراز کند ، برایم نوشته بود که قلم شما چون دستان گرگی است که در دستکش سفید آیات و روایات بر دین هجمه آورده است.

خدا رحمت کند ، مرحوم پدر دکتر شریعتی را . می گفت علی باید به تو کتاب و کاغذ و قلم و سیگار بدهند و تا هر چه میتوانی بخوانی و بنویسی. حالا شده حکایت ما در این همه اوج کاری شرکت ، چون چنین ایمیل هایی که بویی از معرفت را در میان ده ها ایمیل کاری و چرند و پرندی که از هر دری سخنی رانده اند ، می بینم ، دامنم از دست می رود و ساعتی را به چند جمله ای نوشتن می گذرانم. دست آخر هم فکر می کنم باید به جرم تشویش اذهان عمومی ، پاسخگوی خلق و خالق باشم که هر در و دروازه ای را به هم می دوزم و شعر می بافم.

معلمی داشتم، روزی مرا دید و یاد مرحوم جد بزرگوارم کرد . می گفت جوان بودم و جاهل ، حرفهای فراخ تر از دهانم می زدم. پدرم دست مرا گرفت و پیش ایشان برد و گفت ، هر چه سوال داری از ایشان بپرس ایشان شیخ العلمای شهر است. دقایقی صحبت کردم. دست آخر ایشان گفت، پسرم این راه است و من هم این قدر بیشتر نمی دانم.هر چی خواهی کن.

دو صد گفته چون نیم کردار نیست و من صد ره از این غافله جدایم.

دعا کنید مصداق أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ نباشیم.

 

ما گدایان خیل سلطانـیم              شـــــــهربند هوای جانانیم

بنده را نام خویشتن نــبود            هر چه ما را لقب دهند آنیم

 گر برانند و گر ببخشایند           ره به جـــــای دگر نمیدانیم