معلم سر کلاس آمد و همه بچه ها به لطف آن دانش آموز کاردستی های خود را ارائه دادند. معلم که شک اش برده بود کلاس را وراندازی کرد و در کلاس چهل و خورده نفره روی به من کرد و گفت:"فلانی تو بچه خوب و راستگویی هستی، این ها را بچه ها خودشان درست کرده اند!؟"
و باز هم اینجا بود که پایم لغزید و...
عرض کردم که همه چیز برای ما دهه شصتی ها بود.
سرباز که بودیم بردن تلفن همراه به پادگان به اندازه جرم قاچاق مواد مخدر بود!؟
روز آخر دوره آموزشی بود و من از مرخصی شهری برمی گشتم و می خواستم پس اخذ امریه به شهرستان برگردم و مانده بودم با موبایلم چه کنم.با هزار بدبختی درون لباس ها و سپس در رخت کن پادگان جاسازی اش کردم و در پاسخ به نگهبان پست به دروغ گفتم که تلفن ندارم.
دریغ از اینکه چون برگشتم ، دیدم نگهبان هر که را که تلفن دارد همان جا نگه می دارد و موقع خروج عودت می دهد.

هر چند از راست گفتن ها ، اخم و دعوا و بی مهری و بعضا بی عدالتی ها هم نصیب می آید و بعضی در سایه همین  به قول طلبه ها، "توریه"ها و یا به قول قدیمی ها ،راست مطلب را هم نگفتن به ثریاها رسیده اند اما به قول فرمایش قرآن و مستفاد از آیات ۲۰ تا ۲۷ سوره نمل ، هدهد که از مقربان درگاه حضرت سلیمان علیه السلام بود با یک ظن به دروغ در زمره ی کاذبین رفت.
الغرض اگر صرفا حیات ما به همین چند روز دنیا نیز مختومه بود و جزا و حسابی هم برای یک زندگی جاودانه وجود نداشت ، نفس دروغ کریه و موجبات تنش برای روابط اجتماعی است و من وقتی به یاد کرده های مزبور می افتم به جای آن روزی که معلم پس امتحان سرزده ، به تنها دانش آموزی که اعتماد کرد و کتاب را زیر ورق امتحانی ام گذاشت و گفت مطمئنم تو تقلب نمی کنی یا افسر ارشد پادگانی که بدون کنترل پست نگهبانی ، صرفا صدق حرفم را برای انجام وظایف ملاک می دانست یا شریک مالی که بدون بررسی حسابها ، تسهیم مالی ام را قبول می کرد و یا ده ها حرف نگفته یا نتوان گفته ؛نه به افشای دروغ و تبعات آن و نه حتی به استرس های احتمال افشای دروغ بلکه به عذاب وجدان درونی که ممکن است برای یک ملحد هم بروز کند ، ارزشی ندارد.
علمیتی به ریشه این مثل معروف که "دروغگو دشمن خداست" که از کودکی ورد زبان هم دوره های ما بود ندارم اما مستفاد از حدیث معصوم علیه السلام دروغ ریشه همه بدیهی هاست و النجاه فی الصدق.
اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئأت اعملنا