جرم و جنایت و نزاع های موجود ، فرجام خروج آمریکا از برجام ، ترس از قحطی دارو ، فضای متشنج جامعه ، آلودگی هوا، ترافیک و ده ها و صدها فشار و آهنگ روانی که بر جسم و جان این روزهای ملت ما برمی آید ؛ همه ما را به این فکر می اندازد که وطن برای زندگی روزمره و جاریه سخت و سخت تر شده و می شود.

وقتی مبنای تصمیم ما همین چند روزه قرار گیرد یقینا راهی نیست که با هر وسیله ، هدف را توجیه کنیم و دست به هر کاری بزنیم ؛ چرا که :

فرصت ما نیز باری بیش نیست

اما توسعه دید و اندیشه ما زمانی است که وقتی در آرامش شب به بالای سر خویش نظری می افکنیم و ستاره ای را می بینم که تنها نوری از آن به ما رسیده است و میلیون ها و نمی دانم شاید میلیاردها سال نوری با ما فاصله دارد و شاید حتی وقتی داریم نور آن را می بینیم آن ستاره دیگر موجود نباشد ؛ وقتی هزاران ستاره شبیه این در کنار هم فقط کهکشان راه شیری را تشکیل می دهند که تنها ابرخوشه ای از میلیون ها ابرخوشه گیتی است و بشر با علم محدود خود و فقط بر اساس محاسبات به فهم این مقدار از مقیاس دنیا دست یافته است و آن گاه از این همه آفرینش که فقط زمین و ستاره و سیارات زیرساخت آفرینش است و تجهیزات و مخلوقات دیگر اعم از حیوان و انسان و اشجار و ابحار و جبال و هزاران و میلیون ها مخلوق همه در گردشی منظم در ازمنه و امکنه خود در گردش اند  و عجیب آنکه انسان با عجبی معوج به خلقت می تازد اما خردمند آن است که چون این اعوجاج را نظاره می کند با خود می گوید:

الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(191 – آل عمران)

لذا این شاکله فکرت و اندیشه مسیر زندگی انسان هایی است که عامل نجات و شقوت را در کار خوب ، زندگی مفرح، آرامش روانی ،نرخ ارز و سکه و هزاران عاملی که این روزها در کشور ما دچار تزلزل است ؛ دنبال نمی کنند چرا که:

أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ﴿۱۶۲- آل عمران﴾

برای همین وطن می شود جایی برای زندگی ، می شود جایی برای احسان به والدین (ولو با اتصال به مضاجعشان)، می شود جایی برای احسان به اولی القربا، می شود جایی برای آنکه از ماذنه هایش بانگ اذان بشنوی و دل ات از لحظه ای که می گوید "حی علی خیر العمل"بتپد، جایی برای آنکه وقتی عاشورا شد و دیدی یک پسر با مدل موی آن چنانی یا یک دختر با تیپ و قیافه این چنینی از ماشین مدل بالای خود پیاده می شود و در پشت درب خانه ای در ته کوچه ای التماس ظرف غذای نذری می کند از اینکه در عالم چه می گذرد دلت تکانی بخورد، جایی که ببینی در ماه روزه ، شب قدرش نیمه های شب مثل وسط روز مردم در به در مساجد قرآن به سر می گیرند به فکر فرو روی ، جایی که وقتی متکدی دستش را به سوی ات دراز می کند بگوید "بده در راه خدا" و آن وقت با خودت بگویی که دست این گیرنده دیگر آن گدا نیست و خود خدا قابض قرض و صدقه است ، جایی که وقتی دل ات از همه جا گرفت بروی سر سفره امام رضا (علیه السلام) و توسلی بکنی و حاجت بگیری، جایی که بدانی پدرت ، مادرت ، قوم و خویش و ابا و اجدادت اینجا بودند و همه خاطرات و زندگی ات اینجا شکل گرفته است.

با روحانی ای در کربلا هم سفر بودیم ، پیرمرد که ما را از روی نسب خانوادگی مان می شناخت خوشحال شد که هم صحبتی پیدا کرده بود ، اگرچه همشهری بود ولی می گفت که چون ابتنای اسکانش را در محله های تازه ساخت شهر قرار داده و کسی را آنجا نمی شناسد ، دل اش می گیرد تا آخر هفته تا آنکه روزی بشود که بیاید محله های قدیمی شهر و هم صحبتی پیدا کند ؛ و آن وقت هزاران کیلومتر از دیار ما به دنبال چه می گردیم؟!

نبی مکرم اسلام صل الله علیه و آله که جز تلخی روزهای یتیمی، مرگ همسر فداکار و عموی بزرگوارش ، شکنجه های روحی و تحریمی مردم مکه ، خیری از شهرش ندیده بود آن قدر دلبسته به مکه بود که خداوند به او وعده تحقق رویایش را می دهد که :

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا ﴿۲۷- فتح﴾

گمان می کنم در پیشین نبشته ها هم به این خاطره اشاره کرده ام که :

اخیرا شنیدم که پیرمرد دارفانی را وداع گفته است ، خدایش رحمت کند . چند سال پیش که اتفاقی در صف نانوایی ایستاده بود ، دیدمش ولی مرا نشناخت شاید هم حق داشت که قریب به پانزده سالی از وقتی که شاگرد کلاسش بودم می گذشت.

راننده ماشین سنگین بود و نمی دانم چرا و چگونه از درآمد آن دست کشیده بود و به معلمی رو آورده بود. هر چند خودش می گفت هر وقت که کم بیاورد ، کتاب را زمین می گذارد و رول را می چسبد.

آدم خوش قلبی بود و خاطرات خیلی خوبی از محبت هایش دارم ، چرا که حداقل فکر می کنم خیلی ویژه و مشخص در بین کلاس 40-50 نفر آن روزها به من توجه داشت.

روزی درد دلش گرفت و به بچه ها این گونه می گفت: بچه ها ما و امثال ما (معلم ها، پدر و مادر ها و ...) به خاطر شما از خیلی چیزها زدیم ، از جوانی و زندگی و... و از شما می خواهم که فردا که ما پیر شدیم و شما ها عنان روزگار را به دست گرفتید هوای ما پیرمردها را داشته باشید.

و امروز این ماییم و دینی که به گردن ما مانده است ، اینکه به جای مهاجرت از دهات به شهر ، هوای دهات مان را هر چند عقب مانده و مملو از مشکلات داشته باشیم و نگذاریم ایران مان کنان پلنگان و شیران شود.

مشهورست جعده که امام مظلوم (حسن بن علی علیه السلام) را به وعده معاویه در حباله یزید (علیهم لعنه الله الاجمعین) به شهادت رسانید پس از عمل قبیح خود نزد او رفت تا مواعیدش را دریافت دارد ؛ معاویه به این مضامین که تو چگونه از من وعده ازدواج با پسرم خواهی که بهترین خلق را به وعده ی زودگذر من و عذاب مخلد آتش به شهادت رساندی و تو را که وفادار به آن جناب نبودی چگونه به من و پسرم وفادار بدانم و سپس او را به درک واصل نمود؛به نظر می رسد کشورهای مهاجرپذیر و در راس آنها ؛امال همه مهاجران (یعنی آمریکا) که رئیس جمهورش ، مهاجران را به حشرات برآمده از چاه فاضلاب مخلی تشبیه می دارد نیز رفتاری به از این با مهاجران نداشته باشند و تا آنجا که پول و کار و توان ایشان در خدمت کشور ثالث باشد و به قولی ارزشی برای کشور مزبور استحصال کنند ، هستند و آن زمان که چون سگ پیر از کارافتاده شوند ؛ در وادی سرگردانی حیران می شوند .یاد شعر معروفی از مولانا افتادم ؛ پیر چنگی :

آن شنیدستی که در عهد عمر / بود چنگی مطربی با کر و فر

بلبل از آواز او بی‌خود شدی/ یک طرب ز آواز خوبش صد شدی

مجلس و مجمع دمش آراستی/ وز نوای او قیامت خاستی

همچو اسرافیل کآوازش بفن/ مردگان را جان در آرد در بدن

چون برآمد روزگار و پیر شد/ باز جانش از عجز پشه‌گیر شد

پشت او خم گشت همچون پشت خم/ابروان بر چشم همچون پالدم

گشت آواز لطیف جان‌فزاش/زشت و نزد کس نیرزیدی بلاش

آن نوای رشک زهره آمده/همچو آواز خر پیری شده

چونک مطرب پیرتر گشت و ضعیف/شد ز بی کسبی رهین یک رغیف

گفت عمر و مهلتم دادی بسی/لطفها کردی خدایا با خسی

معصیت ورزیده‌ام هفتاد سال/باز نگرفتی ز من روزی نوال

نیست کسب امروز مهمان توم/چنگ بهر تو زنم کان توم

چنگ را برداشت و شد الله‌جو/سوی گورستان یثرب آه‌گو

چونک زد بسیار و گریان سر نهاد/چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد

خواب بردش مرغ جانش از حبس رست/چنگ و چنگی را رها کرد و بجست

گشت آزاد از تن و رنج جهان/در جهان ساده و صحرای جان

آن زمان حق بر عمر خوابی گماشت/تا که خویش از خواب نتوانست داشت

در عجب افتاد کین معهود نیست/این ز غیب افتاد بی مقصود نیست

سر نهاد و خواب بردش خواب دید/کامدش از حق ندا جانش شنید

آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست/خود ندا آنست و این باقی صداست

پس عمر گفتش که این زاری تو/هست هم آثار هشیاری تو

راه فانی گشته راهی دیگرست/زانک هشیاری گناهی دیگرست

هست هشیاری ز یاد ما مضی/ماضی و مستقبلت پردهٔ خدا

آتش اندر زن بهر دو تا بکی/پر گره باشی ازین هر دو چو نی

حیرتی آمد درونش آن زمان/که برون شد از زمین و آسمان

جست و جویی از ورای جست و جو/من نمی‌دانم تو می‌دانی بگو

حال و قالی از ورای حال و قال/غرقه گشته در جمال ذوالجلال

 

ای کاش قدر حیات و زندگانی را بفهمیم .