البته از ظاهر شعر و باطن خواجه شیراز موصوف است که این شعر را جزء در وصف ظهور موفور السرور حضرت حجت سلام الله علیه نمی توان به کار جست، اما شعر خیال است و سخن گفتن از هر بابی در آن بلا اشکال.

القصه

هر چند کار دنیا آرامش و ماوایی ندارد و آدمی هرزگاهی که بر او از روی رحمت الهی ، توسعه و خوشایندی می رسد به سرعت از بابت ابتلا ، رخدادی پیشامد می کند و فی الواقع هیچ واقعه ای را نمی توان خارج از ابتلا و آزمایش و فرآیند زندگی دانست ، اما از برخی اتفاقات و جریانات زندگی بدون تحلیل و تدقیق نمی توان گذشت.

هدف مهمترین قسمت زندگی آدمی است. وقتی هدف نداشته باشی ، نمی توانی دست به عمل، فکر و حرکت بزنی؛ اما همه چیز برای رسیدن به هدف همیشه دست خودت نیست و باید در مقابل پیشآمدهای روزگار ، سر فرود آوری ؛ لیکن هیچوقت نباید در مقابل آن کوتاه بیاری و از هدف دست بکشی.

هر چند که شاید رسیدن به هدف در یک فرآیند میسر باشد و فی المثال اگر همین دست آوردی که امروز از آن سخت خرسندم را ده یا پانزده سال ماقبل در پیش رو داشتم ، به موفقیت اکنون نائل نمی آمدم و اصولا شاید که باید روند مزبور تا این مرحله سپری می گشت.

فی الواقع در این فرآیند هم نباید هدف و اصالت خواست آدمی گم شود و هم آنکه رخدادهای پیش آمد شده منفی برداشت گردد.هر رخداد تنها یک واقعه رخ داده در زندگی است و به تنهایی شاید تجاربی را متراتب سازد اما به تنهایی جز ناامیدی حاصلی ندارد.

گمان من این است که وقتی در فرآیند زندگی به هدف امیدوار باشی و به نقطه ای ماورایی پایبند باشی ، اگرچه در میانه راه با خطرات و مخاطراتی مواجه می گردی و از بسیاری خواسته ، امیال و آرزوهای خود دور می مانی ولی اگر به سر حد منزل مقصود هم نرسی می توانی در راه مقصود قدم زنی که:

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

که گر مراد نیابم به قدر وسع بنوشم