روزگار ما
دنیای عجیبی شده!؟ تا حال ناامیدی از اقتصاد و سیاست و هوا و زمین و ماشین و زندگی بود کم کم آدم دارد از مردن هم نا امید می شود.
تهران بودیم و چند سالی بیشتر نداشتم ، درب حیاط خانه را که باز کردم دیدم چند نفری پشت تابوتی مشغول تشییع اند. خوب در همان عالم بچگی که تشییع های پرجمعیت قزوین و فامیل و بستگان را که دیده بودم دلم گرفت از این بی رمقی و غریبی میت و بازماندگانش و شاید همین حال و هوا ها بود که علاقه مهاجرت و ماندگاری شد در این شهر.
این روزها که بیشتر تسلیت دادن ها شده واتس آپی و تلگرامی و پیامکی و حتی افراد از یک تماس تلفنی هم در این قضایا دریغ می کنند ، می بینم که چه قدر روزگار دنیای تنهایی شده است. قدیم تر ها وقتی کسی می مرد خانه اش شلوغ می شد و آدم ها می آمدند برای تسلیت و می ماندند و سر سلامتی می دادند و... اما امروز عده ای که کلاهشان را برداشتند و از کشور رفته و معلوم نیست که کثیرشان برای مرگ پدر و مادر و بستگان درجه اول شان وقت و پول و حال آمدن داشته باشند چه رسد به دیگران. دیگرانی که شاید هم بازی شان بودند، دوست شان بودند ، فامیل و دلسوزشان بودند و عروسی شان آمدند و در شادی و عزاهایشان شرکت کردند و حالا آنها بی قید و بند گذاشته اند و به حال همه مرده و زنده هایشان می گویند :الفاتحه!!!
ای بابا دل خوشم ؟؟؟
الان آدم ها حوصله طی مسافت از این شهر به آن شهر و به دهات و ولایت خودشان برای خوشی و عروسی ندارند ، چه رسد به عزا و فاتحه. بعضی ها که دیگر آخر مرام و معرفت اند و دیدم که می گویم؛ فاتحه نزدیکانشان در همان شهر خراب شده شان هم نمی روند و چسبیده اند به دنیای کوچک خودشان ،هر چند گمان می کنند به واسطه مال و ثروت خیلی بزرگ است.
برای من که خیلی شعار می دهم و گمان هم نمی کردم که شب عروسی چیز مهمی باشد ؛ همین حضور مهمانان و پشت ماشین عروس آمدن و خندیدن آدم ها جالب و جذاب بود و کلی انگیزه برای ادامه حیات داد. شاید از آنجا بود که فهمیدم هنوز برای بعضی ها مهمی ؟! ولی نمی دانم چه طور زندگی بعضی ها آن قدر کوچک و تاریک و سخیف می شود که برای راحت خود یا جور و پلاس خود را جمع می کنند و از جایی که به آن تعلق دارند و باعث رشد و هویت و شکل گیری شان شده فاصله می گیرند که حال مرده و زنده جمعی که روزگاری که با ایشان بزرگ شده اند را نپرسند یا طوری می روند و هستند که نزدیک است قیافه هایشان را از کثرت ندیدن فراموش کنی.
فکر می کنم فلسفه احترام به بزرگ تر ها و والدین و صله ارحام یک جوری به خود آدم برمی گردد. یعنی تو هستی و از جایی سربرآوردی و هنوز آدم هایی هستند که تو را فارغ از پول و قدرت و داشته هایت دوست داشته باشند تا در عروسی و عزایت شرکت کنند و اگر دور و اطرافت هزار نفر نیز خم و راست شوند و ماشین شاسی بلندت برایت بتازد و دولت اجنبی برایت آرامش بیاورد و خلاصه همه چیز به کامت باشد ، تو بدون آنکه انسان با مختصاتی که از آدمیت خطاب شوی ، آرامش و سعادت نداری و به قول سعدی علیه رحمه:
نه منعم ز مال از کسی برترست
خر ار جل اطلس بپوشد خرست
به زعم من آنچه امروز ما را از دگرگونی سیاست و اقتصاد و هوا و زمین و اشتغال و غیره چنین دگرگون کرده فرهنگ است. فرهنگی که در آن قدر انسان ها به آدمیت باشد و آدم ها برای سعادتی جاودانه هدف شان را دنبال کنند و نه برای راحتی روزگاری چند.
همه از دست غیـــــــر ناله کنند