مرگ آغاز جهانی دیگریست
عاشقان را مرگ جان دیگریست
آدم هایی که خیلی نزدیک به متوفی هستند به دلیل شدت تألمات روحی و داغی که بر دل نشسته دارند به اصل و کنه ماجرای مرگ نمی توانند نگاه کنند ولی اطرافیان و دیگرانی که دورتر قرار گرفته اند در این ماجرا سر به گریبان فکرت می برند.
وقتی روی تشک نرم و جای گرم ام دراز کشیده بودم  و به این فکر می کردم تازه درگذشته ای همین چند وقت پیش با هم سلام و علیک و خوش و بشی داشتیم زیر خروارها خاک در سرمای سخت این روزها آرمیده و بدنی که قریب به هفت هشت دهه در انظار مردم رفت و شد و معاشرت داشته و از قضای حتمی روزگار به کام  مرگ لبیک گفته است ؛ سخت به خود می روم که از کجا آمده ایم و به کجا می رویم؟!
در این سی و اند و آستانه چهل به چه هدف و مقصدی زندگی کرده و تحصیل کرده و در سفر و حضر و زناشویی و کار و خانواده روزگار گذرانده ام، هرزگاهی که نسیمی از مرگ به شمیم جان می رسد این سوالات خودنمایی می‌کند و لحظات و دقایقی به خویش فرا می خواند.
به راستی اگر قرار بود همه زندگی بشر در این عمر های کوتاه و پر مشقت معنا شود ، چه قدر تلخ و دردناک می شد. عمرهایی که در آن یا باید با بیماری بجنگی یا مرگ عزیزان را تحمل کنی یا بی موالاتی دیگران و هزاران مشکل که هر کسی آنرا تجربه کرده است.
ولی وقتی مرگ را آغاز زندگی جاودانه و دنیا را محل و فرصت کوچکی برای عرضه اعمال فرض کنی و سختی آن را به حلاوت جاودانگی در نظر داشته باشی خیلی راحت تر می توانی با مشکلات پیچیده روزگار سر کنی.
به هر حال چه بخواهیم و چه نه ، مرگ شتری است که پشت درب هر خانه ای می نشیند و به سراغ مان می آید ، چیزی که برایمان ناشناخته است و نمی دانیم در حین و پس آن چه اتفاق و سرنوشتی برایمان رخ خواهد داد، پس معقولانه می نمایاند که کمی مراعات کنیم و با جانب احتیاط زندگی کنیم و کمی با چشم و دل هایی بینا و بزرگ تر به دنیا نگاه کنیم.
أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا ۖ فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَٰكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ
آیا آنان در زمین سیر نکردند، تا دلهایى داشته باشند که (حقیقت را) با آن درک کنند. یا گوشهایى که با آن (نداى حق را) بشنوند؟! زیرا (بسیار مى شود که) چشمهاى ظاهر نابینا نمى شود، بلکه دلهایى که در سینه هاست کور مى شود.