در شهرهای بین راه نیز اگر در لحظه ی اذان و دقایقی پس از آن آنجا بودی توفیق نمازی با تعیین دقیق قبله نصیبت می شد وگرنه باید به گمانه زنی کسبه و عابران و مسافران و برای رفع تکلیف نمازت را در پارک و ساحل و قهوه خانه ای می خواندی.

حضرت آیت الله

برای اقامه ی دینداری و اجرای احکام الهی نیازی به ایجاد پست های ایست و بازرسی و پرسش از هر زن و مرد جوانی برای ارائه ی عقدنامه و شناسنامه نیست ،که بعید می دانم شما و دیگر حضراتی که این نامه را قبل از رساندن به شما دهها بار بازبینی می کنند آیا همیشه و در همه حال عقدنامه و شناسنامه به همراه داشته باشید. یا همچون ابتدای انقلاب و احتمالا همین روزها هم ، کارمندان ادارات دولتی را زیر تیغ حراست در نمازخانه نگه دارید ، یا هرازگاهی به کافی شاپ ها و رستوران و قهوه خانه ها یورش و چند نفر را بازداشت و کسب عده ای را آجر کنید. یا برای حکمی که به فتوای برخی آقایان می شود برای مصالح نظام آنرا تعطیل یا به تعزیری دیگر واداشت ، سازمانها و نهادهای بین المللی را به سوی کشور گسیل و کشور را آماج تحریم های بهانه گیران قرار دهید.

حضرت آیت الله

برای آنکه دین در اجتماع جاری شود باید چون علی(ع) حکومت کرد تا نه در 5  سال و اندی از حکومتش که در قرنها امیر دلها باشی و ضربه ی شمشیر تو از عبادت جن وا نسان برتر .

حسن ختام این کلام را با داستانی از روزگار ایشان به پایان می برم.

غلام سیاهی را خدمت امیر المومنین آوردند که دزدی کرده بود.حضرت فرمود ای غلام دزدی کردی؟عرض کرد بله یا علی،حضرت فرمود قیمت آن چه دزدیدی به دانک و نیم می رسد(واحد قیمت گذاری آن زمان)؟غلام عرض کرد بله،حضرت فرمود بار دیگر از تو می پرسم اگر اعتراف کنی انگشت دست راست تو را قطع می کنم.


غلام عرض کرد بله یا امیر المومنین؛حضرت بار دیگر از وی پرسیدن و او اعتراف کرد.به فرمان امام انگشتان دست راست او را بریدند.غلام سیاه انگشتان دست بریده را بر دست دیگر گرفته و بیرون رفت،درحالی که خون از آن می چکید.


عبدالله بن الکواء(یکی از منافقین مدینه)به وی رسید و گفت:غلام سیاه دست راستت را چه کسی بریده؟غلام گفت:شاه ولایت امیر مومنان پیشوای متقیان مولای من و جمیع مردمان و وصی رسول آخر الزمان.


ابن الکواء گفت:او دست تو را بریده است و تو مدح و ثنای او می کنی؟غلام گفت چکونه مدح او نگویم که دوستی او با خون و گوشت من آمیخته شده است آن حضرت دست من را به حق برید.


ابن الکواء به خدمت حضرت امیر رسید و آن چه از غلام شنیده بود را به حضرت عرضه داشت.حضرت فرمود:ما را دوستانی است که اگر به حق قطعه قطعه شان کنیم به جزء دوستی ما نی افزایند،و دشمنانی می باشد که اگر عسل به گلویشان فرو کنیم جزء دشمنی ما نی افزایند .


پس حضرت امام حسن را فرستاد که برود و غلام را بیاورد حضرت غلام را احضار کرد و خضرت امیر فرمود:ای غلام من دست تو را بریدم و تو مدح و ثنایم می کنی؟!
غلام عرض کرد:مدح و ثنای شما را حق تعالی کردمی کند،من که باشم که مدح شما را کنم یا نکنم!حضرت دست او را به معجزه به جای خود گذاشت و رادای خود را بر روی آن انداخت و دعایی بر آن خواند و در همان لحظه انگشتان غلام به حالت اول برگشت و خوب شد.مثل این که اصلا آن انگشتان را نبریده اند.(منبع:تحفه المجالس ص 113)

                                                                                 فعتبرو يا الي الالباب