یتیم کودک بی پناهی که در سایه سار لطف حق و خلوص بندگی خویش ، ناگاه و در میانه ی سال ها تعبد و راستی محرم سرالله گردیده که  باید پیامی عظیم را به بشر هدیه دهد.

قرآن محمد را در ضحی خطاب می دهد:

أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى

مگر نه تو را يتيم يافت پس پناه داد

وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى

و تو را سرگشته يافت پس هدايت كرد

وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى

و تو را تنگدست‏يافت و بى‏نياز گردانيد

و سپس از او می خواهد به شکرانه ی این نعمت عظیم:

وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ

و از نعمت پروردگار خويش [با مردم] سخن گوى

و این چنین است که محمد گاه از حور و بهشت می گوید تا عرب جاهلی را به نعمات الهی متوجه سازد و گاه از رضوان الله اکبر سخن می راند تا قوم سلمان را به انعم بیکرانش بیدار سازد و آنگاه که در مقابل زور و زر دنیا مقابله می شود ، می گوید:

قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ﴿۴۷- سبا﴾

بگو هر مزدى كه از شما خواستم آن از خودتان مزد من جز بر خدا نيست و او بر هر چيزى گواه است

هدايت خلق از قضاهاى الهى است كه  ذات اقدس اله بر خود واجب كرده (إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى‏) و با هادى بودن انبياء (عليهم السلام) منافات ندارد جمله إِنَّ إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى‏ وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى»مى‏رساند كه هدايت خلق از امورى است كه خداى سبحان قضايش را رانده، و آن را بر خود واجب كرده، چون حكمتش اين ايجاب را اقتضا مى‏كرده  است

بر اساس هدایت تشریعی ، خداى متعال در خصوص وحى، شریعت خود و نارسائى عقل اشاره میفرماید: «انا اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح و النبیین من بعده (نساء/ 163) رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل» (آیه 165)؛ ما وحی کردیم به سوی تو چنانکه وحی کردیم به سوی نوح و پیغمبرانی که بعد از او بودند... پیغمبرانی که نویددهندگان و ترسانندگان بشر بودند برای اینکه پس از فرستادن پیغمبران، مردم بر خدا حجتی نداشته باشند «بدیهی است که اگر عقل در اتمام حجت خدا کافی بود، حاجتی به پیغمبران در اتمام حجت نبود».

پس در درجه ی اول به اصل ماموریت پیامبران در قضایای هدایت پی برده و بر اساس آیه ی شریفه ی ذیل در خصوص مختار بودن پذیرش از سوی مردم وثاقت پیدا می کنیم

انا هدینا السبیل ، اما شاکرا ، اما کفورا

در قرآن و در خلال داستان طالوت و جالوت می خوانیم که داوود در میانه ی جنگ و به خواست الهی ، فرمانده ی سپاه کفر را به هلاکت رساند که همین امر موجب توجیه و وجه ای برای ایشان برای به دست گرفتن عنان حکومت و برپایی حکومت معظم داوود (ع) گردید.

در جریان نبوت نبی مکرم اسلام و پس از مخالفت های شدید کفار مکه با ایشان و در حالی که مسلمانان در محاصره ی شدید اقتصادی شعب ابی طالب قرار گرفته بودند ، عده ای از مردم یثرب که از دو قبیله ی اوس و خزرج بودند به فضل الهی آوازه ی محمد را شنیده و برای رفع اختلافات دیرینه شان به خدمت ایشان رسیده و عرض مشکل داشتند و سپس با رضایت از داوری پیامبر در این قضایا و همچنین درک مشکلات مربوط به اوضاع آن روز پیامبر ، خود پیشنهاد ریاست پیامبر بر شهر یثرب را به ایشان داده و آنجا را مدینه النبی نامیدند.

لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا ﴿۱۸- فتح﴾

به راستى خدا هنگامى كه مؤمنان زير آن درخت با تو بيعت مى‏كردند از آنان خشنود شد و آنچه در دلهايشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آنها پاداش داد

یثرب آن روزگار روستای بزرگی بود که تحت امارت ملوک الطوایفی شبه جزیره اداره می شد و پیامبر تنها به اداره کردن یک روستای دو قبیله ای مشغول گردید تا آنکه بر اساس قضایای مختلف پیش آمده در طول حیات پیامبر و همانگونه در فتح مکه پیش آمد ، مسلمانان ، تازه گرویدگان و حتی دیگر ادیان ساکن در شبه جزیره بر حکومت پیامبر بر اوضاع مملکتی خویش رضایت داده و او را برترین شخص برای اداره ی کشور ملوک الطوایفی خود دانستند

جور و ظلمی را که کفر و شرک بر جوهره ی آدمی وارد می آورد و موجب پدید آمدن حکومت های ظلم و جور می گردد را نمی توان با ظلم ظالمان در اجتماع زاهدان و عاقلان و عاشقان مقایسه نمود.

واذ قال لقمان لابنه وهو يعظه يا بني لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم (لقمان -13)

 

آنچه را که من به عنوان یک علاقه مند به دین و تاریخ نبوت برداشت کرده ام را مولانا در داستان زیبای ولایت امیرالمومنین در داستان غدیر بیان می دارد ، مبنایی که در آن بحث ولایت و رهبری را فارغ از دنیای ظاهری ما می داند. حتما می دانید که مولانا سنی مسلک است و علی(ع) را خلیفه ی چهارم مسلمین می داند ، اما یقینا او یکی از پیروان واقعی اوست که این چنین علی را شناخته است.

زین سبب پیغامبر با اجتهاد         

نام خود وان علی مولا نهاد

گفت هر کو را منم مولا و دوست         

ابن عم من علی مولای اوست

کیست مولا آنک آزادت کند         

بند رقیت ز پایت بر کند

چون به آزادی نبوت هادیست         

مؤمنان را ز انبیا آزادیست

ای گروه مؤمنان شادی کنید         

هم‌چو سرو و سوسن آزادی کنید

لیک می‌گویید هر دم شکر آب         

بی‌زبان چون گلستان خوش‌خضاب

بی‌زبان گویند سرو و سبزه‌زار         

شکر آب و شکر عدل نوبهار