السلام علیک یا ربیع الانام و نضرةالایام
دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد
گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمیدهد
بی خوابی هم برای خود عالمی دارد. بچه تر از این روزها که بودم ، فکر قبل از خواب هایم از ترس های روزهای جنگ بود تا ذوق و شوق یا کسالت و خسارات فردا ، بزرگتر که می شدم برخی وقت ها فکر درس و مشق فردا رهایم می کرد به روزهایی فکر می کردم که شاید امروز یا فردایی نزدیک دوست داشتم در آنجا باشم.
به شغل ، شهرت یا شهو....... که شاید مقتضای نوجوانی و جوانیست. روزهای جوانی یادش بخیر . چه شور و غوغایی بود ، چه همهمه و کاری بود ، شب هایی که فردا قبل از طلوع آماده ی نظام می شدم و نمی فهمیدم چطور به خواب می روم تا برسد به اینکه یادم بیاید به چه چیزهایی فکر می کردم.
همیشه فکر قبل خواب را دوست داشتم. رویایی ترین لحظات روز به این چند دقیقه و برخی اوقات چندین ساعت پایانی شب مختص است.
بعضا از سالخورده تر ها شنیده ام که شب های بی خوابی شان تا به صبح می رسد و اسیر چه گرفتاری هاییست و نه رویا که تنها پریشانی است. پریشانی ناداری ، مال و بنون و مرگ.
چه قدر تلخ است که من نیز برخی شب ها دچار این مشکلات می شوم و به فکر بدهی ها ،مشکلات و قول و ناقراری هایم می افتم .
اما دیشب یکی از شب های پرخاطره بود.
هم بیم بود و هم امید.
گلواژه فکرم به سوی یاری پریده بود که فکر می کنم سالها از او دور بودم ، سال هاست که اگر بگویم که شاید بدون ترک ، اغراق و اگر نگویم بدون انصاف از او دور مانده ام.
شب به گلستان تنها متنظرت بودم
بادهی ناکامی در هجر تو پیمودممنتظرت بودم
منتظرت بودم
همه از دست غیـــــــر ناله کنند