پس واژه ی تنهایی را نمی توان در مقابل جفت بودن های بشری جستجو کرد که :

هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای / من در کنار جمع و دلم جای دیگرست

تنهایی آمد و شد بشر به دنیا و از آنرا نمی توان با هیچ جفت ، جفتی معنا کرد و هیچگاه نمی توان نقش حرف و گفت ها و شنودها را در آمدن و چگونه رفتن انسانها از یاد برد.

چه بسا جفت هایی که بسی تنهایند و عزلت نشینانی که از خانه ، خدا می بینند.

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است / چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جــــــــــــــــــــام جهان نماست ضمیر منیر دوست/ اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است

تفاهم ، تحمل ، نیاز و دیگر مقولاتی که در مفهوم ازدواج اتفاق می افتد تنها بخشی از رخدادهایی است که در هر زندگی مشترکی می تواند رخ داده یا به اغنای طرفین بیانجامد و این شرط لازم است ، اما شرط کافی :

در ره منزل لیلی که خطرهاست آنجا / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

داستان عینی بشر به ما می آموزد که عشق را فقط می توان در افسانه ها دید یا در انسانهای کاملی که رحل سفر از غرور و تکبر جسته و به سوی خویشتن خویش رفته اند  و مابقی که داستان عشق و جنونشان ، گوش فلک را کر می کند ، به چند صباحی  قدم زدن در پله های دادگاه را به جای مشایعت با معشوقه ی  خویش تجربه می کنند.

اسانس ها که مزه ای بر چشایی انسان از اصالت یک ماده را به ارمغان می دهند ، به حکم تبعی از اصل ماده احساس آن چشایی را به ما می رسانند ، هر چند که شاید خود از فرمولاسیون دیگری پیروی کنند. نشئه ای گوارا از وجود و سرچشمه ی اصلی محبت که تنها در "هو الرحمن الرحیم"   است می تواند مقدمه ای برای بهره مندی از اکسیر عشق به عنوان کلید سعادت در  تشکیل بنیانی به نام خانواده باشد که تبعی است از عرضی از مفهوم اتصال :

                               تو پنداری که من لیلی پرستم                    

من آن لیلای لیلی می پرستم

 

پایان سخن آنکه در صراط مستقیم باید مسیر را شناخت ، چه تنها بروی ، چه با دیگری ، چه کوتاه باشی ، چه دراز ، چه اعرج باشی ، چه الکن و چه هزار هزار در سلامت و نعمت و یا بی نعمت ، باید بروی ، باید در هدفت وسیله را توجیه نکنی و سوار و پیاده از هر وسیله ای نشوی ، و چه آنکه اول هدف را بیابی و آنگاه آنرا از نظر دور مگذاری. سخت باید مراقب بود که لغات ما را به اغلاط نکشاند  که همانا وادی اول ، طلب است.

هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم