مدینه شهر گل هایی چه گل هایی همه پر
قطعه ی جامانده ای از درد و دل های سفر به مدینه که امروز پیدایش کردم ، یادش بخیر :
چقدر خاموش است قبرستان پرنور بقیع . وقتی شباهنگام که به مدینه رسیدم و من بی هیچ راهنما به سوی حرم نبوی شتافتم ، همانجا ها نشسته بودم ، روبروی بقیع . همانجا که فاطمه است و فرزندش حسن و فرزندان حسین بی هیچ نشانه و بیرقی در جنب بیت الاحزان فاطمه اند.
باورم نمی شد که ساعت ها در کنار بقیع نشسته بودم اما بقیع را نشناخته بودم.
وقتی زیارت رسول االه را می خواندم رو می کردم به سوی قبه الخضرا و سلامی می دادم و انگار سلامم را با همان لب و دهان رعنایش پاسخ می گفت . به امام حسن و امام سجاد و امام صادق و امام باقر هم سلام می دادم و زیارت نامه می خواندم . اما مانده بودم که باید رو به کدامین قبله رو کنم تا سلامی بر فاطمه بگویم. می گفتند برخی که فاطمه در روضه ی رضوان (مابین منبر و محراب پیامبر) است . برخی می گفتند که علی در آن لحظات جز دفن فاطمه در خانه اش چاره ای نداشته است و برخی بقیع را محل دفن پاره ی تن رسول می گفتند. چون بر همه این اطراف دوره می انداختم ، آنگاه نا امید سر به روی قبه الخضرا برده و با همان شرمی که علی فاطمه را به خاک می سپارد ، زیارت فاطمه می خواندم . سلامی از آه خفته ی تاریخ ، از همان روزهایی که برای فاطمه بیت الاحزان ساختند تا صدای شیون فاطمه را هم نشنود. 75 روز بود یا 95 روز این سختی هایتان ، نه ، امروز هم لشگریانشان که بر حسین در کربلا تازیدند در بقیع دوره می چرخند تا هر جا که یادی از توست و یادی از روزگار توست برچینند.
همه از دست غیـــــــر ناله کنند