دعوای گنجشک ها

ایمیلی به دستم رسید  با موضوع صدر الاشاره که بی مناسبت ندیدم ، آن را به سبب جامع تماثیل بودنش، با ذکر شرحی که بر آن داده ام به اشتراک بگذارم ، باشد که کارگر افتد:

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

ایمیلی که به دستم رسیده بود:

 

یکی از زیباترین صحنه های طبیعی که تو عمرم دیدم ،همینه
از ته دل خندیدم
دقت کنید
نکته هاشو پیدا کنید

1 -
یکی که با نامردی یکی دیگه رو از گردن گرفته و تا میخوره می زنه
2 -
نکته دوم اینکه همشون نرن (این یه خصلت مردونست تا دعوا میشه همه جمع میشن)
3 -
یکی از اونایی که از همه به دعوا نزدیکتره چند بار خواست بیاد کمک و نشد
4 -
تا افتادن پایین همه با دو جمع شدن رو لبه تا ببینن تهش چی شده
5 -
اون احمقی که لبه بود کلا به دعوا نگاه هم نکرد حتی وقتی که بقیه جمع شدن اون خودشو کشید کنار
6 -
اون شومپیت هم که از همه عقب تر بود از بس تنبله نکرد بره ببینه ، فقط یکم قد بلندی کرد

7 - هر کدوم از این گنجشکها شما رو یاد چه کسایی میندازه؟

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

شرح من بر این ایمیل:

ادامه نوشته

جستجویی در دلم انداختی

دنیای کسب و کار و تعارضات مستقیم و غیر مستقیم آن هماره مستوجب بروز اختلافات در صحنه های مختلف و با شدت و کمیت های گوناگون بوده است. اقتضای اقتصاد برای هر شخص برای تامین نیاز های مادی مستوجب پدید آوردن چنین تعارضاتی است که یقینا از شکل و محتوای آن خارج نمی باشد. گاه این اختلافات به سبب غیر حرفه ای ،طرفین را فراتر از مباحث کاری خود کشانیده و در عمل به بروز مشکلات شخصی بین ایشان سوق می دهد.

اما یقینا کسب و کار تنها گوشه ای از دنیای بزرگ و پرتعارض ماست.

دنیایی که در هر لحظه از آن امکان بروز سوء تفاهمات و سوء برداشت ها از رفتار و کردار وجود دارد محملی بزرگتر و پر آزمایش را به  وجود آورده است که می تواند صحنه هایی پرتعارض تر را برای ما ایجاد کند

شاید هر روز در هنگام رانندگی به این صحنه های پرتعارض و فریاد های برآورده رانندگان به یکدیگر برخورد کرده باشید

در صف نانوایی چطور ؟ برای چند دقیقه معطلی ، تا چند جد و آباد خاطی احضار می شوند

برای دعوت نشدن در یک میهمانی چه؟ لعنت خود را تا کدام سلسه  از آن فامیل و دوست بینوا که شاید فقط به سهو چنین کرده باشد ، به پیش می بریم

وقتی فروشنده ای عمدا و سهوا ريالی از ما بیشتر می گیرد چه ؟ دیگر آنجا که حق را با خود دانسته و چنان نفرین و ناله می کنیم که آن پول را به  خرج دوا و درمان برد

وای به روزی که کسی به ما بگوید ، بالای چشمانت ابروست!؟

 

و دریغ از اینکه راقم سطور ، خود بیش از همه گرفتار چنین بلایی است.

اما من و دیگر مشمولین این احوال را کجا و مجال سخن بزرگانی که عالمی را به گرفتار خود کرده اند کجا.

 

یکی از این افراد که خود گرفتار دلبری و عالمی را به خود گرفتار کرده است ، مولاناست.

مولانا جلال الدین محمد بلخی که خود فرزند سلطان العلماست و دارای کرسی رفیع تدریس در آن مدرسه و بزرگ و عالم دینی شهر است .

روزی مولانا دو نفر را که بر جدال برخاسته بودند به نظر در کوی و برزنی می بیند ، یکی می زند و دیگری می خورد ، یکی می گوید اگر یک زنی ، صد خوردی ؛ مولانا به پیش می آید و می گوید ، تو بر من صد زن و یک نخور و آن دو را با هم بر آشتی وا می دارد

اما مولانا نیز همچون من و ما در همان احوال جدال و معارضه  و مناقصه است تا آنکه به دیدار شمس نائل می آید .شمس، شمع وجود دل تاریک او می شود و او را از غفلت روزگار بدر می آورد.هر چند داستان دیدار مولانا و شمس را در چند صحنه ی مختلف روایت کرده اند ، اما روایت زیرکه کاری هنری بر صحنه ی تئاتر است ، حداقل برمن "جستجویی بر دل انداخت" امیدوارم از آن لذت برید.

 البته متاسفانه فقط لینک اینترنتی اش را در یوتیوب پیدا کردم

مولانا  درغم از دست دادن پدر چنان متاثر است که تاب و تحمل از او ببریده گشته و دنیا برایش تیره و تار گردیده است ، ناگاه شمس بر او فرود می آید و چنین پندش می دهد:

هر زمان نو می شــود ، دنیا و ما       بی خبر از نو شـــــــــدن اندر بقا

پس تورا هر لحظه مرگ و رجعتیست  مصطفی فرمود دنیا ساعتیسـت

آزمودم مرگ من در زندگتــیست      چون رهی زین زندگی پایندگیست

این جهان زندان و ما زندانیــان         حفره کن زندان و خود را وارهــان

آدمـی مخفیست در زیر زبان            این زبان پرده است بر درگاه جان

بس بگفتم کو وصال و کو نجاه          برد این کو کو مرا تا کوی دوست

جستجویی بر دلم انداختی           تا زجــــــــــستجو روم در جوی تو

 

ای کاش می شد آرزو کرد که همه چون مولانا شوند تا دنیای ما چون باغ مثنوی ، معنوی گردد

پیش‌داوری‌ها

از پائولو کوئلیو:

ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است،

سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد.
وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافه‌اش) ، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
 

بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند.
اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.
او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.
در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.

دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند،
و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛
مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.

 آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد.
و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند،
و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی آن یکی میز مانده است.

ادامه نوشته

امپراتور و ملکه ژاپن

اگه حدس زدید

 

اگر گفتید این دو نفر چه کاره هستند؟

 

http://s3.picofile.com/file/7381257311/89405_389.jpg

 

 

 

کارگر؟

 

 

بازنشسته ؟

 

 

بی کار ؟

 

 

 

…………………………

 

**

 

*
***

 

***

 

***

 

***

 

***

 

***

 

****

امپراتور و ملکه ژاپن

 

 

ادامه نوشته