این روزها و سال ها به لطف تصویر و پوشش های خبری, کمتر کسی پیدا می شود که حال و هوای اربعین را در عراق نیوش نکرده باشد, اما کمی نه چندان دورتر که شرایط سفر به عتبات عراق در اربعین مهیا نبود, شهود برخی خاطرات برای هر بیننده ای حیرت آور بود.
چند روزی به اربعین مانده بود که به مرز رسیدیم, آن روزها مرز حتی از روزهای دیگر هم عادی تر و روان تر بود و به راحتی از مرز عبور کردیم.
شهرهای اولیه که عمدتا اهل تسنن بودند تمام شد, روی هر بام و بومی بیرق سیاه جلب توجه می کرد. نمی فهمیدم "موکب" یعنی چه و چرا این همه به تعبیر ما"خیمه" لکه لکه مسیر قرار گرفته است. فکر می کردم از بیچارگی مردم جنگ زده است که این قدر مردم پیاده در جاده روان اند, اما کم کم ماشین های مدل بالا کنار شهرها و روستاها, ابهام این پیاده رو ها را بیشتر کرد.
هر چه به نجف نزدیک تر می شدیم, جمعیت بیشتر می شد. هوای سرد آن روزها در کنار منع امنیتی, لحظه ای ما را در کنار این زوار پیاده قرار نمی داد ولی می شد از سر و صورت های پیچیده زنان که کثرتا اثاث بر سر و کودک بر دست و بغل داشتند, سوز سرما و سختی آن را احساس کرد. پیرمردی که از ناصریه تا نجف فقط دو هفته پیاده آمده بود و نمی دانم با آن حال نزار به کربلا رسید یا...
اتوبوس به دلیل مسایل امنیتی توقف کرده بود و من محو تماشای مردم بودم, ساعت به نیمه های شب نزدیک بود و مردم در راه نجف به کربلا بودند که نظرم به سیاهی در چند متر جلوتر از ماشین جلب شد, ظاهر آن آدمی بود با پارچه مشکی که روی زمین "دراز به دراز" افتاده بود, در آن نیمه های شب درست نمی شد تشخیص داد ولی به نظرم می آمد دختر بچه ای ۱۰-۱۲ ساله می نمود که از شدت خستگی, نفس زنان روی زمین افتاده بود, چند دقیقه ای گذشت و دیدم سراسیمه از زمین برخاست و مثل آن صحنه هایی که از "علیکن بالفرار" روز عاشورا شنیده ایم شروع به دویدن به سمت بیابان کرد.
کم کم با همان زبان های شکسته و ایما و اشارات فهمیده بودیم که رسم زیارت پیاده اربعین مردم عراق, سنتی دیرین به قدمت تاریخ واقعه عاشورا از طوایف است که برای بیعت پس آن فاجعه و به یاد زیارت اسرا در چهلم (اول یا دوم) اقامه می گردیده است و حتی در زمان منع حکومت بعثی صدام هم به صورت خفی انجام می شده است.
نمی دانم چه قدر با اعراب هیکل مند و پر قدرت و بعضا مغرور به قومیت عربیت ارتباط داشته اید که هر کدام چند نفری از امثال مرا حریف و مرد جنگی اند, اما انگار معجزه حسین علیه السلام است که قلوب آنها را در این روزها چنان مشعوف زوارش کرده که گویی تبدیل به کودکانی گردیده اند که برای میهمان شدن بر سفره شان به هر کسی که می بینند التماس می کنند. چنان مرد عرب عاجزانه می خواست که از نذورات او طعام گیریم که مملوک به ملوک چنین لابه نمی کند.
در راه پیرمردان و پیرزنانی می دیدی که فقر از سر و رویشان می بارید, اما بهترین اطعمه و اشربه را که حاصل پس انداز ایشان در طی سال برای زوار الحسین علیه السلام است جمع آورده و با التماس به زوار تعارف می کردند.
برخی پیاده ها, کفش از تن برآورده و پای برهنه عازم بودند, برخی با عصا, برخی بر شانه و کول دیگری, اما همه بودند تا آنجا که پیرمرد می گفت :"ناصریه, کلهم خالی"
تازه این ها برای مقدمات سفر بود, وقتی به نزدیکی های حرم می رسیدند, به خاطر مسایل امنیتی همه باید مورد تفتیش و بازدید قرار می گرفتند. باری نزدیک سحر بود که دیدم, کاروانی که عمده اش زنان و کودکان بودند, ساعتی در سرما برای بازدید امنیتی ایستاده و معطل بودند, اما ذره ای از ناراحتی در آثار صورت شان هویدا نبود.